رقصکنان نزد تو آمد شَجَر | |
حنَّ لَکَ الجِذعُ و شُقَّ القَمَر |
روی مَهآسای تو خَیر الصُّوَر | |
سیرتِ زیبای تو خَیر السُّیَر |
راز نهانِ تو نداند کسی | |
کس ز مقام تو ندارد خبر |
رَبُّکَ أسری بِکَ لیلا الی | |
حیثُ تَجَلّی لکَ ربُ البَشَر |
روح الامین با تو به سِدره رسید | |
مانده پس پرده تو کردی گذر |
روز قیامت تو مرا دستگیر | |
بر سر پُل تا که رَهَم از سَقَر |
روح شود شاد و دل از غم تهی | |
گر تو به معروف کنی یک نظر[۱] |
* * *
هیچکسی را چون تو نزد اله | |
نیست مقام و شرف و عزُّ و جاه |
همدم و همراز تو روح الامین | |
راه نمایندهٔ گمکرده راه |
هرکه ترا دید شد از غَم خلاص | |
محو شد از دفتر او هر گناه |
همت تو گر شودم کارساز | |
هیچ مرا کار نگردد تباه |
هادی پیشین و پسینان توی | |
دست مرا گیر، نیُفتم به چاه |
هدیهٔ معروف همین است و بس | |
حمد و تحیّات و سلام و صلوه |
هول قیامت چو شود آشکار | |
شافع معروف شود پادشاه[۱] |