محسن وزیری مقدم
نقاش ایرانی
محسن وزیری مقدم (زادهٔ ۱۳۰۳ - درگذشتهٔ ۱۶ شهریور ۱۳۹۷[۱]) طراح، نقاش، مجسمهساز و استاد هنر معاصر ایرانی بود.
گفتاوردها
ویرایش- «من نمیخواستم نقاش بشوم، آرزو داشتم موسیقیدان باشم، عاشق موسیقی بودم، هنوز وقتی نوای ویلن میشنوم، محال است گریه نکنم. پدرم بیرحمی کرد، گفت نمیخواهم پسرم مطرب بشود. وقتی ۱۸ سالم شد، رفتم پیش کسانی که موسیقی تعلیم میدادند. آنها چهار مضراب صبا را به من میآموختند، اما من چیز دیگری، که نمیدانستم چیست؛ میخواستم … و سرانجام روبیک گریگوریان کاری که در پیاش بودم را بیهیچ چشمداشتی به من تعلیم داد. اما زندگی دشوار بود، باید انتخاب میکردم بین درس خواندن و نان درآوردن یا عشقم موسیقی. اینطور شد که عشقم را فدا کردم و نقاش شدم.»[۲]
- «فضای رم، طوری است که اگر بخواهم میتوانم نقاشی کنم. نگرانیهای روحی و جو نامساعد تهران در اینجا وجود ندارد. آسایش و آرامش هست. من هستم و این خرک و تابلو نقاشی. جو، مساعد است. جو تهران به گونه ای است که اجازه نمیدهد کار کنم. دستم به کارکردن نمیرود. همیشه در حالت تنش هستم. دل مشغولیهای مردم، رفت و آمد، ترافیک، بوی گازوییل و تنهایی و بیهودگی، دوروییها و دروغگوییها حتی از نزدیکترین دوستان، همه اینها باعث میشود که احساس آسودگی نکنم. این جو نامساعد نمیگذارد. از اینها بدتر اینکه وقتی پای صحبت هنرجویان و دانشجویان جوان مینشینم بیشتر از همه غصه ام میگیرد که اینها با چه عشق و علاقه ای آمدهاند چیز یاد بگیرند؛ ولی کسانی که میخواهند به آنها یاد بدهند، ه را از ب تشخیص نمیدهند و اسم معلم و استاد را روی خودشان گذاشتهاند.»
- مصاحبه با روزنامه شرق، ۱۳۹۰.[۳]
- «همیشه دوست داشتم که کار کنم. دوست داشتم فعال و نوآور باشم؛ نه به خاطر اینکه بخواهم مدام کارم را به دیگران نشان دهم؛ بلکه میخواهم خودم از خودم سبقت بگیرم. همیشه دلم میخواسته که چیز تازه ای پیدا کنم؛ چون این جهان هستی آنقدر عظمت دارد و آنقدر زیبایی و چیزهای عجیب و غریب در آن هست که حیف است آدم درجا بزند و بگوید من به مقصود رسیدم. هیچ وقت هیچکس به مقصود نرسیده این راه رفتن و تداوم، ارزش دارد. اگر کار نکنم زندگی را از دست میدهم و نمیتوانم از زنده بودنم لذت ببرم. چون لذت از زندگی تنها در خوردن و خوابیدن و گردش و دید و بازدید خلاصه نمیشود. وقتی احساس میکنیم که در این راه به هدف نزدیک میشویم حالت دلگرمی و شادی دست میدهد.»
- مصاحبه با روزنامه شرق، ۱۳۹۰.[۳]
- «وقتی به ایران میآیم با آنکه فضای زندگی ام بزرگتر است و توانایی بیشتری برای کار کردن دارم، نمیتوانم کار کنم. همانطور که گفتهاند هنر باید در فضای خودش به وجود بیاید. شما نمیتوانید گل ارکیده را وسط صحرای کویر رشد بدهید. تضادها من را اذیت میکند. نکته نگران کننده دیگر، فروش آثار هنری در ایران است. عده ای کاسب قالی فروش و روغن فروش و تاجر بازار و زمین فروش جمع شدهاند و خود را خریدار تابلو معرفی میکنند؛ بدون اینکه ارزشی برای هنر قایل باشند. اینها به عنوان کالابه هنر نگاه میکنند و این کالاها را میخرند و احتکار میکنند که روزی گرانتر بفروشند. این باعث میشود که به عده ای اجحاف و به عده دیگری توهین شود. برای همین وقتی در ایران هستم این مسایل اجازه نمیدهد. این است که اینجا گاهی اوقات میتوانم نقاشی کنم؛ هرچند اخیراً این حس و حال کمتر شده. برای اینکه پیش خود فکر میکنم تا کی انبار کنم؟ آدم حوصله اش سر میرود از اینکه سازنده باشد و این امر تأثیری در فضای اطراف نگذارد. چون من آدمی نیستم که به دنبال روزنامه نگاران و گالری دارها بروم و بگویم بیایید من را ببینید؛ حتی در ایتالیا.»
- مصاحبه با روزنامه شرق، ۱۳۹۰.[۳]
- «خانه ای در نیاوران داشتم که شهرداری در غیاب من، در و دیوار آن را خراب کرد و اشیا و تابلوهای من به غارت رفت. خانه را سال ۱۹۷۳ خریده بودم. از آنجایی که جایی برای برگشتن نداشتم، همینجا ماندم. از ۲۵ سال پیش اینجا ماندم و بچهها مجبور شدند در همین شهر درس بخوانند و لیسانس بگیرند. یک فرزندم موزیسین شده و ویلن مینوازد. خودم هم به نعل و به میخ زدن ادامه میدهم تا زندگی بگذرد وگرنه این زندگی ایدهآل یک هنرمند نیست، با یک اتاق به این کوچکی و میزی به این تنگی. خیلی سخت است کار کردن. چند سال پیش کسی در جایی در توصیف زندگی من نوشت: این رم نشینان بی درد. شما خود قضاوت کنید آیا زندگی در یک خانه ۸۰ متری که هم محل زندگی است هم کار، بی دردی است؟»
- مصاحبه با روزنامه شرق، ۱۳۹۰.[۳]
منابع
ویرایش- ↑ «محسن وزیری مقدم درگذشت». ایسنا، ۱۶ شهریور ۱۳۹۷. بازبینیشده در ۷ سپتامبر ۲۰۱۸.
- ↑ «درگذشت محسن وزیری مقدم؛ صراحت در شنهای سیاه» (فارسی). رادیو فردا. بازبینیشده در ۸ سپتامبر ۲۰۱۸.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ نقل از پرویز براتی، «حیف است آدم درجا بزند: دیدار با محسن وزیری مقدم در رم»، روزنامه شرق، شمارهٔ ۱۲۸۴، ۱۲ تیرماه ۱۳۹۰، صفحهٔ ۱۵.