ماوریتسیو فراریس
فیلسوف ایتالیایی
ماوریتسیو فراریس (به انگلیسی: Maurizio Ferraris) (زادهٔ ۷ فوریه ۱۹۵۶ در تورین) فیلسوف و محقق ایتالیایی است.
گفتاوردها
ویرایشگفتگو با نشریهٔ Philosophy Now در ۲۰۱۶
ویرایش- «اینکه افراد، مستقل از اندیشه وجود دارند، با این حقیقت ثابت میشود که قدرتِ اندیشه نمیتواند آنها را اصلاح کند یا بهبود بخشد.»[۱]
- «اگر بخواهم فلسفهٔ خودم را خلاصه کنم، میگویم که فلسفهٔ من تلاشی برای بازسازیِ ساختشکنی است. بگذارید چند مثال بزنم. دریدا، خصوصاً در آغاز کارش، عادت داشت که از عبارات مغلق استفاده کند. این تا حدی به دلایل سیاسی بود یا آنطور که زمانی در مصاحبهای گفته بود، برای اینکه از سانسور استالینی موجود در اکول نرمال سوپریور فرار کند. درمقابل، من تلاش کردهام تاحدممکن واضح بنویسم. دریدا دریافتهای خیرهکنندهای داشت؛ مثلاً اینکه نوشتن نقشی استعلایی۱۱ دارد. اما بعداً اصالت این کشف را با گفتنِ اینکه «چیزی ورای متن وجود ندارد» از بین برد. این چیزی بود که در مسیر جریان مسلطِ آن زمان («زبان خانهٔ وجود استِ» [هایدگر] و کسانی نظیر او) بود. من دامنهٔ ادعای او دربارهٔ نوشتن را به فضای خود بازگرداندم و درعوض ادعا کردم که هیچ چیز اجتماعیای بیرون از متن وجود ندارد. من هستیشناسیای اجتماعی بر پایهٔ مدارک (نوشته یا مضبوط به شیوهای غیر از آن، همانطور که دریدا پیشبینی کرده بود) را پایه گذاشتم. دریدا همهٔ فلسفهٔ بعدی خود را بر نقشِ دگربود۱۲ پایه گذاشت؛ یعنی چیزی که در برابر سوژه و اندیشهٔ او مقاومت میکند و سوژه را غافلگیر میکند. من با توسل به فردیت که بسیار دریدایی است، واقعگرایی را بهعنوان این آموزه صورتبندی کردم که «وجود داشتن به معنای مقاومتکردن است». این مسئله همینطور مربوط به اندیشهٔ نویسندهای است که دریدا بهطور مخفیانه بسیار از او تأثیر پذیرفته بود: اگزیستانسیالیست دانمارکی، سورن کییرکگارد.»
- «واقعگرایی، ردِ انقلابهایی است که فقط در اندیشه اتفاق میافتند.»
- «[در واکنش به عبارت «هیچ حقیقتی وجود ندارد، هرآنچه هست، تفسیر است»] این اتهام نشانهای نگرانکننده از بدفهمی است. اگر هیچ حقیقتی وجود ندارد و فقط تفسیرها هستند، متوجه نمیشوم که چگونه ممکن است متهم به نفهمیدنِ چیزی شوم! درعوض، اگر کسی فکر میکند من این فرض را بد تفسیر کردهام، در این صورت درست نیست که حقایقی وجود ندارند و فقط تفاسیر وجود دارند. دوباره متوجه نمیشوم که متهم به چه چیزی شدهام.»
- «واقعگرایی نوین، تلاشی است برای بازسازیِ ساختشکنی.»
- «فوکو بر واقعیت درستی تأکید میکرد: معرفت ابزاری برای تسلط است و بنابراین میتواند صورتی از قدرت باشد. اما متأسفانه این تأکید او باعث شد واقعیتِ درست دیگری تحتالشعاع قرار گیرد. منظور، واقعیتی است که در واقع پیشفرض کار او بهعنوان «فیلسوف دلمشغول سیاست» بود: معرفت همینطور میتواند صورتی از آزادی باشد؛ بزرگترین آزادیای که وجود دارد، همانقدر که میتواند یک اصلِ ضدتمامیتخواهی بهمعنای دقیق کلمه باشد.»
- «پلوتینوس در مصر به دنیا آمد، به یونانی نوشت و در ایتالیا زندگی کرد. توماس آکویناس در ایتالیا به دنیا آمد و در فرانسه و آلمان زندگی کرد و درس داد. لایبنیتس در آلمان به دنیا آمد و به فرانسه نوشت. فقط از قرن نوزدهم است که فیلسوفان، خود را متفکرانی ملی در نظر گرفتند که به زبان ملی مینوشتند و با هموطنان خود صحبت میکردند. بهگمان من این پدیدهای ظریف بود و دقیقاً در زمانی اتفاق افتاد که علم هرچهبیشتر جهانی میشد. ازطرفدیگر، پدیدهای گذرا بود که خوشبختانه اکنون به پایان خود نزدیک میشود.»
- «امیدوارم [واقعگرایی نوین] خارج از دانشگاه نیز تأثیرگذار باشد؛ همانطور که پستمدرنیسم، هرمنوتیک و ساختشکنی بودند. بسیار خوشحال خواهم بود اگر این جریان حتی از چیزی که امروز هست نیز تأثیرگذارتر باشد؛ نه بهخاطر تمایلات خودبزرگبینانهای که دارم، بلکه به این دلیل که من با کانت موافقم که در نهایت این جنبههای عملی است که اهمیت دارد. اگر فلسفه خارج از دانشگاه بیمصرف باشد، ارزش آن چیست؟ ممکن است این به نظر واضح برسد؛ اما نیست. فیلسوفانی هستند، صادقانه بگویم تعداد بسیار کمی، که افتخار میکنند که دیدگاهای آنان صرفاً در بین متخصصان و دانشگاهیها رواج دارد. من دلیل آن را نمیفهمم. فلسفه جنبهای اجتماعی نیز دارد. این بخشی از ذات آن است. اگر میخواهید پژوهشهایی تخصصی انجام دهید که واقعاً مفید باشد، بهجای هستیشناسی، تومورشناسی بخوانید. ازطرفدیگر از نظر من انحراف است که بخواهید پژوهشی تخصصی انجام دهید که مفید نباشد.»
- «وجود داشتن به معنای مقاومتکردن است.»
- «این حقیقت که کنراد، کافکا یا ناباکف در اصل به زبانی صحبت میکردند که زبانِ آثارشان نبود، تأثیر کارهای آنان را کم نکرده است…. برعکس، تصور کنید که برای دانش پزشکی این اتفاق میافتاد که به پژوهشی وابسته به زبانها و گویشها تبدیل میشد. دلیلی وجود ندارد که فلسفه باید استثناء باشد. اما زبان واحدی برای فلسفه وجود ندارد. این ایدهٔ هایدگر نازی بود که ادعا میکرد فلسفه فقط به زبان آلمانی سخن میگوید. زبان فلسفه انگلیسی هم نیست. البته من از آن استفاده میکنم؛ البته بد، که بتوانم با زبان دستوپاشکستهام خودم را با لکنت بیان کنم. دلیلش این است که این زبانی است که بیشتر از همه بدان تکلم میشود. اما در مواقعی من از ایتالیایی و فرانسوی هم استفاده میکنم و همینطور چون هیچ شرم و حیایی ندارم، از اسپانیایی و آلمانی. من نیاز دارم که خودم را خوب عرضه کنم؛ نه اینکه نشان دهم یک زبان را خوب صحبت میکنم. این تکثر زبان تنوعی از منابع است؛ درست برخلاف «اندیشهٔ واحد» که احمقها بهغلط به جهانیشدن نسبت میدهند.»
منابع
ویرایش- ↑ مانوئل کارتا، «گفتگو با ماوریتسیو فِرّاریس: انقلاب در برجعاج رخ نمیدهد»، ترجمهٔ مهدی رعنایی، نشر در نشریهٔ Philosophy Now، شمارهٔ ۱۱۳ (آوریل و می ۲۰۱۶)، ترجمه و بازنشر در سایت ترجمان، یکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵.