قهرمانان و گورها
قهرمانان و گورها (به انگلیسی: On Heroes and Tombs) (به اسپانیایی: Sobre héroes y tumbas) رمانی از نویسنده آرژانتینی ارنستو ساباتو است که در سال ۱۹۶۱ منتشر شدهاست. این اثر برندهٔ جایزهٔ بهترین کتاب خارجی فرانسه است.
گفتاوردها
ویرایش- «آیا ما این همه نسبت به آدمهای دیگر سخت گیر میبودیم اگر به راستی به این فکر میکردیم که آنها روزی خواهند مرد و آن وقت هیچ کلمه ای از آنچه را به آنها گفتهایم، نمیتوانیم پس بگیریم؟»[۱]
- «البته که دوستت دارم احمق جان؛ ولی آزارت میدهم. دلیلش هم صاف و ساده این است که دوستت دارم. این را میفهمی؟ آدم کسانی را که به آنها بیتفاوت است، آزار نمیدهد.»
- «برای انسانها، زمان هرگز دوباره تکرار نمیشود و هیچگاه دوباره به آن صورت که یک وقتی بود، بر نمیگردد و وقتی احساسات آدم تغییر کرد یا رو به زوال گذاشت، دیگر هیچ معجزه ای نمیتواند کیفیت اولیه را به آن برگرداند.»
- «معجزه به نظر میرسد که این همه جانهای انسانی بتوانند در مناطق یکسانی از گیتی پهناور به دنیا بیایند، نشو و نمو کنند، و بمیرند بی آنکه با یکدیگر آشنا شوند.
- «آدم نمیتواند با یک دشمن قدرتمند سالها بستیزد بی آنکه در نهایت شبیه به او شود؛ اگر دشمن مسلسل اختراع کند، دیر یا زود ما نیز باید آن را اختراع کنیم و به کار بریم. اگر نمیخواهیم از صفحهٔ روزگار محو شویم، و آنچه در مورد یک شئ مادی مانند صلاح جنگ مصداق دارد، به دلایل عمیقتر و دقیق تر، دربارهٔ سلاحهای روانشناختی و روحی نیز صدق میکند: لب ورچیدنها، لبخندها، سر و دست خود تکان دادن و دست دیگران را رو کردن، لحنی خاص خود، احساساتی مخصوص به خویش، و طرز زندگی؛ به این دلیل است که زنان و شوهران غالباً در آخر کار دقیقاً مثل هم میشوند.»
- «از کمدی جهانی احساسات اصیل بیزارم. نظامی از قراردادها که البته خود را در زبان نیز جلوه گر میسازد:زبان، این تحریف کنندهٔ بزرگِ حقیقت، حقیقت با حروف سیاه. قراردادهایی که بر طبقِ آنها قبل از عبارتِ «پیرمردِ نازنین» به طور اجتناب ناپذیر باید صفتِ «بیچاره» را بیاوریم، گویی همهٔ ما نمیدانیم که آدم رذل با پیر شدن دست از رذالتش برنمیدارد؛ برعکس احساسات او به سبب خودخواهی و نفرت و کینه ای که با گذشت سالیان عمر پدید میآیند یا شدت پیدا میکنند، رذیلانه تر میشوند. یک حکم فجیع دادگاه تفتیش عقاید را باید با این تعبیرات مجعول تنظیم کرد، تعبیراتی که احساساتی گری عامیانه آنها را از خود درآورده است، ریاکارانِ حاکم بر جامعه به آنها تقدس بخشیدهاند و مدارس و پلیس از آنها پشتیبانی میکنند: «شهروندان ممتاز و محترم» (که اکثر آنها فقط لایق یک تُف هستند)، «بانوان سرشناسِ خیراندیش» (که تقریباً انگیزهٔ همهٔ آنها خودپسندی و پستترین نوعِ خودخواهی است)، و غیره.»
- «همیشه هولناک است که آدمی را مطلق بی کس و تنها ببینیم، زیرا این وضع حکایت از چیزی غمانگیز، چیزی تقریباً مقدس، و در همین حال دهشتناک و خفت بار در وجود او میکند. برونو میگفت به این سبب که ما همیشه نقابی بر چهره داریم، نقابی که هیچگاه یکسان نیست، بلکه به ازای هر یک از نقشهایی که زندگی به عهدهٔ ما میگذارد تغییر میکند:نقاب استاد، عاشق، روشنفکر، شوهر خیانت دیده، قهرمان، برادری مهربان؛ ولی چه نقابی بر چهره داریم یا چه نقابی را از چهره برداشته ایم آن گاه که به کلی تنهاییم، آن گاه که باور داریم هیچکس، مطلقاً هیچکس ما را زیر نظر ندارد، کسی ما را نمیپاید، به ما گوش نمیدهد، از ما تقاضایی ندارد، چیزی نمیخواهد، ما را تهدید نمیکند و به ما حمله نمیآورد؟ شاید طبیعت مقدس آن لحظه را مدیون این واقعیت هستیم که انسان در آن هنگام رویاروی الوهیت است، یا دست کم رویاروی وجدان سازشناپذیر خویش؛ و شاید هیچکس نتواند غافلگیر شدنش را با چهرهٔ به نهایت عریان گشتهٔ خویش، هولناکترین و کاملترین عریانیِ چهرهٔ خویش را ببخشد، زیرا این عریانی، روح را در نهایتِ درماندگی اش نشان میدهد.»
- «همیشه بر این گمان بودهام که آدم نمیتواند با یک دشمنِ قدرتمند سالها بستیزد بی آنکه در نهایت شبیه به او شود؛ اگر دشمن مسلسل اختراع کند، دیر یا زود ما نیز باید آن را اختراع کنیم و به کار بریم، اگر نمیخواهیم از صفحهٔ روزگار محو شویم، و آنچه در مورد یک شیء مادی مانند سلاح جنگ مصداق دارد، به دلایل عمیقتر و دقیق تر، دربارهٔ سلاحهای روانشناختی و روحی نیز صدق میکند:لب ورچیدنها، لبخندها، سر و دست خود تکان دادن و دست دیگران را رو کردن، لحنی خاص خود، احساساتی مخصوص به خویش، و طرز زندگی؛ به این دلیل است که زنان و شوهران غالباً در آخر کار دقیقاً مثل هم میشوند.»
- «چه اشتباهات احمقانه ای میکنیم وقتی به خودمان میبالیم که محکمترین منطق را در مورد وضعیتی که درگیرِ آن هستیم به کار بستهایم:در واقع منطقِ ما بی عیب و نقص است، ما با توجه به قضیههای B,A,و C استدلالمان عالی است. مشکل آن جاست که قضیهٔ D را به حساب نیاورده ایم، تازه اگر E و F و همهٔ حروف دیگر الفبای لاتین و نیز الفبای سیریلی را ندیده بگیریم. همان مکانیسمی که به آن مأموران تفتیش عقیده، یعنی روانکاوان، اجازه میدهد با وجدانی بی دغدغه از دادههای سردستی و ناقص استنتاجهای قطعی و معتبر بکنند.»
- «پستترین آدمها آنهایی هستند که آنقدر میمانند تا عاشقشان شوی و بعد میروند.»
- «راهی که آدم در پیش میگیرد تا به خصوصیترین بخش خویشتناش بازگردد همواره دربرگیرنده سفری طولانی است که از راه دیگر مردمان و جهانهای دیگر میگذرد.»
- «البته که دوستت دارم احمق جان؛ ولی آزارت میدهم. دلیلش هم صاف و ساده این است که دوستت دارم. این را میفهمی؟ آدم کسانی را که به آنها بیتفاوت است آزار نمیدهد.»
منابع
ویرایش- ↑ ارنستو ساباتو، قهرمانان و گورها، ترجمهٔ مصطفی مفیدی، انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۵.