فرینج

مجموعهٔ تلویزیونی ساخته‌شده در کانادا در ژانر علمی تخیلی

فرینج سریال تلویزیونی آمریکایی که از شبکه فاکس پخش می‌شد.

فصل یک

ویرایش

پایلوت [۱٫۰۱]

ویرایش
پیتر: بذار یه سؤالی بپرسم. پدرم... که زیادم ازش خوشم نمیاد. بدون شک خود شیفته‌ترین، پیچیده‌ترین، آزار دهنده‌ترین، فوق‌العاده‌ترین، کوته فکره حرومزاده روی زمینه... که شیمی‌دان هم هست. همینقدر در موردش می دونم. تو زیرزمین هاروارد یه سری تحقیقات واسه شرکت خمیر دندون سازی انجام می‌داد. همین‌طور می دونم یه شب یه اتفاقی توی اون آزمایشگاه افتاد که پدرم دستگیر شد، از اونجا زندگی، همراه با صلح و صفای ما شروع شد. اما نکته اینجاست، اولیویا، حسم بهم می گه که دوستت همونی که زندگیش در خطره... با خمیر دندون نجات پیدا نمی کنه.
اولیویا: [مکس] اون در هاروارد کار می‌کرد، اما نه روی خمیر دندون. اون بخشی از آزمایشات ارتش آمریکا بود که به «کلوین ژنتیک» معروف بود. اونا هر منبعی رو که می‌خواست در اختیارش می ذاشتن، که بیشتر در محدوده‌ای بود، که «علوم فرینج» نامیده می‌شد.
پیتر: وقتی می گی «علوم فرینج»، منظورت همون تئوریهاییه که به غلط «علمی» نامیده میشن؟
اولیویا: درسته. چیزهایی مثل کنترل ذهن، طی العرض، پرواز روح، نامرئیت، جهش ژنتیکی، دوباره سازی--
پیتر: واو، یه لحظه. دوباره سازی؟ واقعاً؟ چی داری به من میگی؟... داری می گی پدرم فرانکشتاین بوده؟

اولیویا: [درباره جان اسکات] چه اتفاقی داره براش میفته؟ میشه درمانش کرد؟
[والتر سرش را پایین می‌اندازد]
اولیویا: چی شده؟
والتر: اونا ... یه پودینگ بدمزه اینجا دارن. پودینگ عصاره ذرت دارن، دوشنبه‌ها وحشتناکه.
اولیویا: امروز پنجشنبه است.
والتر: اوه، این خبر فوق‌العاده آیه!

والتر: [به محض دیدن پسرش، پیتر] فکر می‌کردم چاق تر باشی.
پیتر: فکر می‌کردی چاق تر باشم؟ شروع فوق‌العاده آیه، عالیه.

اولیویا: دکتر بیشاپ، کنجکاوم بدونم. آیا کسی هم به کار‌های شما دسترسی داشت؟
والتر: خب، دستیارها یه چیزهایی می دونستند؛ و همین‌طور خدا، به نظرم. به نظرم تنها کسی که واقعاً می دونست چیکار دارم می‌کنم، بلی بود.
اولیویا: کی؟
والتر: بلی، ویلیام بل. اون و من مشترکاً از آزمایشگاه استفاده می‌کردیم.
اولیویا: ویلیام بل؟
پیتر: تو آزمایشگاهتو با صاحب مسیو داینامیک شریک بودی؟
والتر: متاسفم، نمی دونم این مسیو داینامیکی که میگی چیه؟
پیتر: اه، چیزه مهمی نیست، فقط یه بچه شرکت کوچولو. خیلی جالبه. یه نفر میشه یکی از پولدارترین آدمهای زمین. یکی دیگه میشه یه روانی آسایشگاهی.
والتر: اوه!
اولیویا: چی؟ چی شد؟
والتر: همین الان تو خودم جیش کردم.
پیتر: [می‌خندد] معرکه است.
والتر: خودش پرید.
[خودرو از کنار بیلبورد تبلیغاتی شرکت مسیو داینامیک می‌گذرد]

اولیویا: [درباره دسترسی به ضمیر ناخودآگاه] تا حالا این کارو کردی؟
والتر: من یک بار از این روش برای بیرون کشیدن اطلاعات از یه جسد امتحان کردم. اگه از مرگشون بیشتر از ۶ساعت نگذشته باشه می تونی انجامش بدی.
پیتر: [بطور طعنه یا کنایه] درسته، چونکه بعد از ۶ساعت، اونا دیگه جدی جدی مردن.

همان داستان قدیمی [۱٫۰۲]

ویرایش
اولیویا: ما به سریعترین شکل ممکن خودمون رو رسوندیم.
فیلیپ: بیست و هفت دقیقه. کارت خوب بود.

فیلیپ: دکتر بیشاپ، سلام. من تحسینتون می‌کنم که امشب اومدین اینجا.
والتر: [درباره سیستم گرمایشی صندلی خودرو] من تاحالا همچین امکانی ندیده بودم. کون آدم گرم میشه، فوق العادست!

[پشت تلفن]

اولیویا: چارلی، منم.
چارلی: دانم، چه خبر؟
اولیویا: می خوام تمام قتلهای اخیر رو یه کنترل بکنی، هیچ جسدی بدون غده هیپوفیز پیدا شده یا نه.
چارلی: اوه، تو همیشه حرفهای شیرینی می‌زنی.
اولیویا: فقط به تو، چارلی.
چارلی: یه نفر رو می ذارم روش کار کنه.

[پشت تلفن، پیتر زمانی که زن، دچار ایست قبلی می‌شود به پدرش والتر تماس می‌گیرد]

والتر: [بعد از گرفتن گوشی تلفن] دارم ذرت بوداده درست می‌کنم.
پیتر: والتر! الان من با یه زن حدوداً ۲۵ساله هستم. الان دچار ایست قلبی شده بخاطر تزریق بیش از اندازه بی‌حس کننده. [بوق زدن دستگاه] قلبش الان متوقف شد.
والتر: کوکائین داری؟
پیتر: کوکائین؟ نه، کوکائین ندارم.
والتر: اوه، پس خیلی بد شد. باید به قلبش شوک وارد کنی.

شبکه ارواح [۱٫۰۳]

ویرایش

(پس از مراسم خاک سپاری جان اسکات)

اولیویا: مادر جان رو دیدی؟ همش داشت به من نگاه می‌کرد.
چارلی: مادرش؟
اولیویا: آره، انگار داشت منو بخاطر اتفاقی که برای پسرش افتاد ملامت می‌کرد انگار تقصیر من بوده که اون مرده.
چارلی: تا اونجایی که مادر جان می دونه، پسرش در حین خدمت به کشورش مثه یه قهرمان کشته شده.
اولیویا: یه قهرمان؟ اون از من سوءاستفاده کرد، چارلی؛ و بهم گفت که دوستم داره.
چارلی: نمی‌خواستم بهت اینو بگم... اما اون به منم گفت که دوستم داره

استرید: وایسا، تو می خوای سیم کشی مغزش رو عوض کنی؟
والتر: نه بدون اجازش. ممکنه به یه جراحی کوچیک هم احتیاج داشته باشه.
پیتر: یه جراحی مغز کوچیک. تاکیدش زیاد روی کوچیک نیست.

فیلیپ: منو ببخشین دکتر بیشاپ. من دوست دارم فکر کنم ذهن بازی دارم. اما خیلی برام سخته قبول کردنه اینکه اون مرد فکرهای یه نفر دیگه رو می شنوه.
والتر: اه، بله، برای منم. برای همینم هست که دوست دارم ثابتش کنم.
فیلیپ: و چطور اینکارو انجام می دی؟
والتر: حتماً زنده می خواینش؟
اولیویا: احتمالاً این بهترین حالته.

والتر: اگه فرضیه من درست باشه، اگه اون افکار یه انسان دیگه رو می خونه این یه اثر مشخص به جا می ذاره.
پیتر: و فکر می‌کنی بتونیم شناسایی کنیم افکار کی رو می خونه؟
والتر: اون غیر ممکنه. اما ممکنه بشه جلوشون رو گرفت.

[والتر در حال شروع به سوراخ کردن جمجمه ی بیمار به وسیله درل. درب به صدا درمیاد، اولیویا درب را باز می کنه]

دانشجو: ببخشید اینجا کلاس علوم سیاسیه؟
اولیویا: نه دقیقاً [درب را روی دانشجو می‌بندد]
پیتر: کی بود؟
اولیویا: یه سال اولی.

پیوند به بیرون

ویرایش
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
فرینج
دارد.