عادلدخت سهرابی
روزنامهنگار، مترجم، نویسنده و شاعر ایرانی
عادلدُخت خلتعبری با تخلُّص-شهرت ترانه (نام پس از تأهل: سهرابی) (۱۹۳۵، تهران - ؟) روزنامهنگار، مترجم، نویسنده و شاعر ایرانی؛ فرزند فخرعظمی ارغون بود. [۱]
گفتاوردها
ویرایشمادر، ای رخسار محزونت گل خندان من | اختر شبهای تار ماتم و حرمان من | |
در سکوت وادی گمنام مرگ و زندگی | نام زیبایت بود سرلوحهٔ عنوان من | |
هیچ دانی چیست آغوش تو ای صبح امید؟ | آشیانی بهر روح بیسر-و-سامان من | |
هستی من زادهٔ اندو بیپایان توست | پس تر باشد سزا تکریم بیپایان من | |
شامگاهان اشکها افشاندهای تا صبحدم | بر سر بالین من با دیدهٔ گریان من | |
آن شبانی کز تعب میرفت سوی نیستی | کشتی امید من در اشک پُرتوفان من | |
آن شبانی کز فراز شاخهای دوردست | همنوا میگشت مرغی با دل نالان من[۱] |
در شبی تیرهتر از زلف سیاه | خاطرات کهنی گویا بود | |
پیش چشمان سیه خاموشی | دفتر خاطرهای پیدا بود[۱] |
خاطراتی محنآلود و تلخ | یادگاری ز زمانی پر درد | |
جلوهگر چون شبحی لرزنده | وحشتافزا و غمآلود و سرد[۱] |
خفته در بستر تاریکیها | گرد او هاله غباری تیره | |
دیدگاه نگران و ترسان | مات و مبهوت به جاهش خیره[۱] |
دست لرزندهٔ خو بردم پیش | دفتر خاطره را بگشودم | |
صفحهها در هم و گردآولد | گرد غم از ورق بزدودم[۱] |
یاد بود سیه دورهٔ عمر | دیده شد از ورق درهم او | |
خوانده شد عشق نخستین نگار | از ورق پاره درد و غم او[۱] |
کلمات سیهش جلوهکنان | پیش چشمان سیهرقصان بود | |
نشئه و جذبه چشمانی مست | برتن خسته من چون جان بود[۱] |
دفتری کز وزش توفانی | ورقش در هم و لرزان میشد | |
در بر دیدهٔ گوهر بارم | یاد بگذشته نمایان میشد[۱] |
میگذشت از نظرم رقصکنان | صحنهای از گذر دیروزی | |
پیکری را از تعب خم میکرد | گنه بیثمر امروزی[۱] |
آخر ای دفتر زیبندهٔ من | خرمن هستی من سوزاندی | |
روی خاکستر آزادی من | اشکی از روی وفا افشاندی[۱] |
گفتگوهای من و دلدارم | همه در صفحهٔ تو پنها بود | |
بوسهٔ گرم شرار انگیزی | یادگاری ز لب جانان بود[۱] |
نگه مست ز چشمان سیاه | قصهگویان به تنم جان بخشید | |
لب گلکون شرابآلوده | بوسهها از لب و رخسارم چید[۱] |
آن شبان مست در آغوش نگار | بیخبر از همه عالم بودم | |
تیره شام سیهم روشن بود | فارغ از این دل پرغم بودم[۱] |
دیده از حسرت و ناکامیها | اشک خود بر رُخ دفتر پاشید | |
شسته شد خاطره از دفتر عمر | قطرهای اشک به چشمم خشکید[۱] |