ضرب‌المثل‌های تاجیکی

ضرب‌المثل در تاجیکستان


آ - الف - ب - پ - ت - ث - ج - چ - ح - خ - د - ذ - ر - ز - ژ - س - ش - ص - ض - ط - ظ - ع - غ - ف - ق - ک - گ - ل - م - ن - و - ه - ی

  • آب از بالا لای (لایالود) است. (یعنی از اصل و سرچمه خراب و بد است)
  • آبِ درِ خانَه تیرَه [است].
  • آب در خشکی نمی‌ایستد.
  • آب را دیدَه موزَه کَش، هوا را بین غوزَه کَش (آب را ببین و سپس کفشت را دربیاور، هوا را ببین و سپس غوزه‌های پنبه را برداشت کن)
  • آدم از گُلْ نازک و از سنگ سخت‌تر است.
  • آدم و دَم (آدم باید بیشتر گوش کند و کمتر سخن بگوید)
  • آدم یَک بار بَه دنیا می‌آید.
  • آشِ ملا، قرض جان کم‌بغل (دین غذایی که ملا بدهد بر گردن آدم بیچاره می‌ماند)
  • آفتاب [خورشید] بَه دامن پوشیدَه نمی‌شود.
  • آنچه عیان است حاجت به بیان نیست.
  • آهن را در گرمی‌اش می‌کوبند.
  • آهن را زنگ، و دل را دروغ می‌خورد.
  • آش‌پز دو تا شد آش یا شور می‌شود یا بی نمک.
  • احتیاط نصف حیات است.
  • ارباب را بین، در را تاز!
  • ارزان بی‌علت نیست، گران بی‌حکمت.
  • از بیکار، خدا بیزار
  • از بیکاری، کدوکاری
  • از چِل ملا سک هیز بهتر
  • از چَمچُق [گنجشک] می‌ترسی ارزن مکار
  • از خرس، مویی
  • از ناآمدِ کار اَتالَه [یک جور حلوا] دندان می‌شکند.
  • ازهواآمدَه باز بَه هوا می‌رود.
  • اشتر را گفتم غمزَه کن پالیز را وَیران کرد.
  • الف ب تا سه!
  • امر، مقدم بر آداب است.
  • امیدواری بدتر از جان کندن [است].
  • انگور را خور و باغش مپرس.
  • اول پرسش، بعد کوشش
  • اول خویش، بعد درویش!
  • اول کار، بعد بازار
  • اول کار، بعد گفتار
  • اول نان، بعد ایمان
  • اول یَک بوسَه، بعد سنبوسَه
  • ایرکَه [لوس] بلای جان
  • بد بَه بدخواه می‌رود.
  • با خدادادَگان ستیزَه مکن که با [به] خدادادَگان خدا دادست.
  • با ماه شینی (بنشینی) ماه شوی با دیگ (دیک) شینی سیاه شوی.
  • بار، در بارخانَه عزیز (است).
  • بارعرب، پیش عرب!
  • بار کسی در مابَین راه نَمی‌ماند.
  • بچَه با رزق خودش بَه دنیا می‌آید.
  • بچَهٔ مار، مار است.
  • برای بخت، بخت‌جنبان درکار (برای خوشبخت شدن کسی باید واسطه شود)
  • برای کار کردن، دانستن درکار [لازم است]، برای دانستن خواندن
  • بر سَوالت جواب، نوشتَه‌اند در کتاب
  • بز اگر خرمن می‌کوفت حاجت برزَه‌گاو نبود.
  • بز را بَه‌ای خودش می‌آویزند، گوسفند را بَه پای خودش
  • بز را غم جان، قصاب را غم چربو!
  • بزرگان دیر آیند.
  • بزی ندارم در رمَه، نی غم دارم نی غمخنَه
  • بوی مشک پَنهان نَمی‌شود.
  • بَه اسپ بد، صد قَمچین (به اسب بد صد تازیانه می‌زنند)
  • بَه امید انشالله، کار بود نَمی‌شود (به انجام نمی‌رسد)
  • بَه پیش طبیب نرو، بَه پیش کاراَفتادَه برو.
  • بَه تقدیر، تقدیرجنبان لازم
  • بَه تنبل کار فرما، پند بشنو!
  • بَه جنگ زن و شَوهر آستانَه در خانَه می‌خندد.
  • بَه دعای موش باران نَمی‌بارد.
  • بَه دهنِ پوشیدَه پشَّه نَمی‌برآید.
  • بَه شاخ بَلندرفتَه هم تبر می‌برآید.
  • بَه شکم گرسنَه گپ نَمی‌فارد (سخن برای آدم گرسنه خوشایند نیست)
  • بَه یَک مرد، چِل هنر کم است.
  • بی‌پول، گربَه هم بَه آفتاب نَمی‌برآید.
  • بیچارَه را سر از بالای شتر می‌گزد.
  • بی‌دولت اگر کشت کند، آب نَمی‌یابد.
  • بیشَه بی شیر نیست، دریا بی ماهی.
  • بیگانَه بیگانَگی‌اش را می‌کند.
  • بیماری را کس پَنهان کند، تبش او (آن) را آشکار کند.
  • پای دروغ کوتاه است.
  • پای مار و شیر مرغ و نام ملا کس ندید.
  • پَرتیَه با ماست، غلبَه با ماست (حزب کمونیست با ماست، پس پیروزی هم از آن ماست)
  • پستَه شکن مغزشَه بین
  • پول باشد در جنگل شوربا
  • پیر نیست، تدبیر نیست.
  • تا آتش نباشد، از موری دود نَمی‌برآید (موری: دودکش).
  • تا بچَه گریَه نکند، مادرش شیر نَمی‌دِهد.
  • تا ریش نَبَرآری، بَه کوسَه نخند!
  • تا شب نروی، روز بَه جایی نرَسی.
  • تا شهری نسوزد، کباب درویشی نپزد.
  • تشنَه در خواب، آب می‌بیند.
  • تفتِ آدم را آدم می‌بردارد (زهر آدم را آدم می‌گیرد)
  • طوی، خزینَهٔ خداست (هزینهٔ عروسی را خدا درست می‌کند)
  • تیرِ ازکمان‌جستَه بازگشتَه نَمی‌آید.
  • جان رود رود، ناموس نرود.
  • جبر از مهمان، صبر از میزبان
  • جداشدَه را گرگ می‌خورد.
  • جگرْ جگر و دگر و دگر! (عزیز با غریبه فرق دارد)
  • جنگ خویشان، ابر بهاران
  • جنگ، کار شَیطان است.
  • جواب احمق، سکوت است.
  • چارُق را سگ برد، در فطر روزی ملا حساب می‌شود.
  • چاه‌کن، زیر چاه!
  • چراغ، پیش آفتاب پرتَو ندارد.
  • چشم تنگ دنیادار را خاک گور پر می‌کند.
  • چشم کاردان از کار، کار می‌یابد.
  • چوب را از درون کرم می‌خورد.
  • چوچَه را در تیرَه‌ماه می‌شمارند (چوچه را در پاییز می‌شمارند)
  • حب وطن از تخت سلیمان بهتر!
  • حد مبالغَه صد چندان!
  • حساب دوستان در دل
  • خاک گیری از تِپَّهٔ بَلند گیر!
  • خالَه همَه‌کارَه، همَه کارش نیمَه‌کاره!
  • خانه شیر میدان غریب.
  • خانَهٔ ملا، دیگ بلا!
  • خر از خر ماند، گوشش را می‌برند.
  • خرس ملا می‌شود از ضرب چوب!
  • خرِ لولی را آب ده، پولش را گیر.
  • خروس در همه جا برابر جیغ می‌زند.
  • خس‌دزد را راهزن زد (دزد بزرگ از دزد چیزهای کوچک چیز دزدید)
  • خس را خوار نبین که در چشمت می‌خلد.
  • خسْ کم، جهانْ پاک!
  • خواندن، خواندن، باز هم خواندن.
  • خود را کُش و بزم را نکش!
  • خر رفت مکه، مدینه آمد همان خر قدیمه.
  • در آمدِ کار شیشَه سندان می‌شکند.
  • دراز را مان (بگذار) و کوتاه را بُر!
  • در جوی ناکندَه آب نَمی‌رود!
  • دَرخت در یَک جا سبز نَمی‌شود.
  • درد بد را دوای بد.
  • درد کَمپیر، غوزَه (درد پیرزن هم قوز پشتش است).
  • در صحرا پَختَه (پنبه) را شتر خورد و در شهر سر بافندَه را بریدند!
  • دزد باش و مرد باش!
  • دست آدم گُل [است.]
  • دلِ آموختَه بلای جان (عادت، مایهٔ عذاب است)
  • دل می‌کَشد و پا می‌رود.
  • دل ناخواهَم و عذر بسیار! (هنگامی که کسی نخواهد، عذرهای بسیاری جور می‌کند)
  • دل، نظرگاه حق است.
  • دوستان، آینَهٔ یَکدیگرند.
  • دیوار گوش دارد، سَرخار (گل سر) چشم!
  • دیوار موش دارد موش گوش.
  • دیوانَه بَه کار خود هشیار
  • دست دادی از آرنج می‌گیرد.
  • راست، رَستی!
  • رزق مهمان پیش از خودش می‌آید.
  • رنگ بین و حال پرس.
  • رنگریز (رنگرز) را تعریف کنی، ریشش را رنگ می‌کند!
  • زبان گرگان را گرگان دانند.
  • زبان مرغان را مرغان دانند.
  • زر بر سر فولاد نِهی نرم شود.
  • زنگی بَه شستن سَفید نَمی‌شود.
  • زور بیهودَه میان می‌شکند.
  • سخن خانَه بَه بازار راست نَمی‌آید (حرفی که در خانه زده شود با واقعیت بیرون جور نخواهد بود)
  • سخن راست، تلخ می‌شود.
  • سر بیچارَه، خانَهٔ خیال!
  • سرتراشی را در سر بزرگان مشق نَمی‌گیرند!
  • سر زلف تو نباشد، سر زلف دگری!
  • سرْ سلامت باشد، کلاه‌پوش یافت می‌شود.
  • سگ سَفید هم سگ، سگ سیاه هم سگ!
  • سناچ خالی راست نمی‌ایستد (گرسنه نمی‌تواند کار کند)
  • سنگ درکاری وزنینی ندارد (سنگی که بودنش لازم باشد، سنگینی ندارد)
  • سنگ وزنین (سنگین) را آب نَمی‌برد.
  • شب می‌گذرد و ناخوشی می‌گذرد.
  • شَکر را کمش نغز (شکر کمش خوب است)
  • شکم گرگ سیر شود هم، چشمش گرسنَه.
  • شَمال (باد) نباشد، شاخَه حرَکت نَمی‌کند.
  • شهر یَک‌چشمَه روی، یَک‌چشمَه شو!
  • شیخ را هنر نیست، زمین کج است!
  • عالم سوزد و کباب قلندر پزد!
  • علم خواهی تَکرار کن، حاصل خواهی شُدیار کن (شخم بزن)
  • عمر دروغ کوتاه است.
  • عیان را چه بیان؟
  • غم، کوه کوه می‌آید، مو مو می‌رود.
  • فرزند، عصای دم پیری.
  • فکر و اشکم برابرند (یعنی اندیشه درآمدزاست)
  • فَلاکت از تَگِ پا می‌برآید (بدبختی از زیر پا درمی‌آید)
  • قدم نامبارک محمود، گر بَه دریا رَسد برآرد دود!
  • قرض کندَه می‌شود و زن در پهلو می‌ماند!
  • قطرَه قطرَه است آب در دریا، دانَه دانَه است آب در انبار
  • قهر گَدا، ضرر گَدا!
  • قصاب زیاد شد گاو حرام می‌شود.
  • قورباغَه را هم زیر کنید، وَقّاس می‌کند (اگر قورباغه را هم لگد کنید، وغی خواهد زد)
  • کار صیّاد بَرار گیرد، شکار بَه پای خود بَه دام می‌آید (اگر بخت به صیاد رو کند…)
  • کاسَهٔ همسایَه دو پا دارد.
  • کتاب، سرچشمَهٔ دانش است.
  • کدام عرب دوغ خود را ترش گفتَه است؟
  • کسی را گزد، مرا چه غم؟
  • کسی کَشد جبر و جفا، کسی کند کَیف و صفا
  • کعبَه چه روی برو دلی را دریاب، بهتر ز هَزار کعبَه باشد یَک دل
  • کلام از دهان لقمان شنیدن خوش است.
  • کم‌دانی از کم‌خوانیست!
  • گَدا دشمن گَداست.
  • گربَهٔ ناامیدشدَه بَه شیر چنگ می‌اندازد.
  • گردن خم را تیغ نَمی‌برد.
  • گرگ را شَغال، دوست بی‌ملال!
  • گفتَهٔ ملا کن، کردَه‌اش را نکن!
  • گور خود و اعمال خود!
  • گوسالَه با گوسالَه آشنایی صدسالَه!
  • لالَه بَه سر کَل هم می‌زیبد!
  • لغت خر را خر می‌بردارد.
  • لقب رَوشن‌تر از نام است.
  • لَیلی را باید از چشم مجنون دید.
  • ماکیان را شهوتش تیزی کند می‌زند منقار بر تاج خروس
  • ماه هم داغ دارد.
  • مرد را در مَیدان بین!
  • مرد لاف می‌زند، زن کار می‌کند.
  • مرگ با دوستان، طوی (جشن) است.
  • مرگ خر بود سگ را عروسی!
  • مستی و راستی!
  • ملا حرام‌خور شود، مال‌مردم‌خور شود.
  • ملا، جاروب دَستَخوان!
  • ملا شدن چه آسان، انسان شدن چه مشکل
  • ملا که گَدا شد، بلا شد!
  • مَهرِ دختر نادادنی، وزنین است (مِهر دختری که نخواهند بدهند را بسیار بالا می‌برند)
  • میوَهٔ دَرخت، زیرِ دَرخت.
  • نام بَلند، به از بام بلند
  • نان را کلان زن، گپ را کلان نزن
  • نکوبی دری را، نکوبن درت را
  • نه شیر شتر خواهم نه دیدار عرب!
  • نیت نیک، عاقبت نیک
  • نیکی کن و نیکی بین
  • وقت می‌رود، نوشتَه‌جات می‌ماند.
  • هر آنچی بَه دیگ اندازی، برداری.
  • هر آن کس که شهنامَه‌خوانی کند اگر زن بود پهلَوانی کند
  • هر بختی را یَک زوالی.
  • هر بلا، دفع بلا دارد.
  • هرچند دیر است، آهو بَه چنگ شیر است.
  • هر زاغی را یَک داغی
  • هر صَدا عکسِ صدا دارد.
  • هر کار بَه وقت و ساعتش.
  • هر کس سود آخر خواهد، بَه زیان اول راضی است.
  • هر گلی بویی دارد.
  • هنر از دانش، دانش از خوانش.
  • یا بَه زاری یا بَه زوری یا بَه زر.
  • یَک گپ ۶۴ پهلو دارد.