شوالیه تاریکی
فیلمی از کریستوفر نولان
شوالیه تاریکی (۲۰۰۸) فیلم آمریکایی از کریستوفر نولان است.
گفتاوردها
ویرایشجوکر:
ویرایش- من معتقدم هرچیزی که آدمو نکشه حقیقتاً… عجیبترش میکنه.
- اگه تو چیزی مهارت داری، هیچوقت مجانی انجامش نده.
- [به بتمن]: «میبینی؟ همونطور که میدونی دیوونگی مثل … جاذبه میمونه! تنها چیزی که نیازه یه فشار کوچیکه.
- [به چچن]: «تمام چیزی که واست مهمه پوله. این شهر لایق یه سطح بالاتری از جرم و جنایته و من اینو بهش میبخشم. به افرادت بگو از حالا به بعد واسه من کار میکنن. این شهر منه. چرا ما تو رو تیکه تیکه نمیکنیم و نمیذاریمت جلوی سگهات؟ ها؟ و بعدش خواهیم دید که یه سگ گرسنه چقدر باوفاست؟
- [به ریچل در حالی که چاقو را بر روی صورت او نگه داشته]: «من یه همسر داشتم … زیبا بود، مثل تو. کسی که بهم میگفت من زیادی نگرانم … که باید بیشتر لبخند بزنم. کسی که قمار میکرد و خودشو تو دردسر مینداخت. یه روز اونا صورتشو زخمی کردن و ما برای جراحی پولی نداشتیم. اون نمیتونست تحمل کنه. من میخواستم دوباره لبخندشو ببینم. پس … یه چاقو گذاشتم تو دهانم و این کارو کردم … با خودم! و میدونی چی شد؟ اون دیگه تحمل دیدنمو نداشت … ترکم کرد. حالا من جنبه بامزه قضیه رو میبینم … حالا همیشه لبخند میزنم!
- [به گمبل در حالی که چاقو را بر روی دهان او نگه داشته]: «میخوای بدونی این زخما از کجا اومدن؟ پدرم، یه الکلی بود، یه شیطان؛ و یه شب از همیشه دیوونه تر میشه. مادر واسه دفاع از خودش چاقوی آشپزخونه رو برمیداره. اون (پدرم) از این کار خوشش نمیاد… کم نه. من دارم نگاه میکنم که چجوری چاقو رو به مادر نزدیک میکنه و میخنده. برمیگرده سمت من و میگه: چرا انقدر جدی پسرم؟ با چاقو میاد سمت من: چرا انقدر جدی پسرم؟ چاقو رو میجسبونه گوشه لبم: یه لبخند رو صورتت بذارم؟ و … چرا انقدر جدی؟
- [خطاب به بتمن در حالی که در زیر مشت و لگد بتمن قهقه میزند]: «تو هیچ چی نداری که بخوای منو باهاش تهدید کنی. با همهٔ قدرتت هیچ کاری نمیتونی بکنی. اما نگران نباش. من جای اونا [هاروی و ریچل] رو بهت میگم.»
- [خطاب به هاروی دنت]: «من کاری رو که خوب بلدم، انجام دادم. نقشهٔ بچگانت رو فهمیدم و سر خودت پیادهش کردم. ببین به سر این شهر با چند تا بشکه بنزین و چند بسته گلوله چی آوردم. میدونی چی رو فهمیدم؟ وقتی همه چی طبق نقشه پیش میره، هیچکس وحشت زده نمی شه، حتی اگه نقشه وحشتناک باشه. اگه فردا به رسانهها بگم که مثلاً به عضو یه گروه خیابونی شلیک میشه یا یه کامیون سرباز منفجر میشه. هیچکس وحشتزده نمیشه. چون همهاش جزو نقشه است؛ اما وقتی بگم که قراره یه شهردار پیر کوچولو بمیره، خوب، همه عقلشون رو از دست میدن.»
- [خطاب به مأمور بازداشتگاه]: «میدونی چرا من از چاقو استفاده میکنم؟ تفنگها خیلی سریعن. با تفنگ نمیتونی تمام اون حسش رو احساس کنی. میدونی… مردم در اون لحظههای آخر نشونت میدن که واقعاً کی هستن. پس از یه جهت، من دوستای تو رو بیشتر از خودت میشناسم. میخوای بدونی کدومشون بزدل بودن؟»
- [خطاب به بتمن] هیچ وقت از سر شروع نکن. حریفت کاملا گیج میشه. نمیتونه ضربههای بعدی رو حس کنه !
بتمن:
ویرایش- [به جیم گوردون]: یا مثل یه قهرمان میمیری یا اینقدر زندگی میکنی تا ببینی تبدیل به یه خلافکار شدی.
- به من بگو ماشه کجاست تا من اجازه بدم که تو بمیری!
- گاهی اوقات حقیقت به اندازهی کافی خوب نیست... گاهی اوقات آدمها لیاقتشون بیشتر از حقیقته... گاهی اوقات آدمها لایق این هستن که پاداش ایمانشون رو بگیرن.
آلفرد:
ویرایش- [بعد از اینکه هاروی دنت خود را به نام بتمن تسلیم کرد خطاب به ریچل ]: اون یه قهرمان نیست، چیزی بالاتر از قهرمانه...
دوچهره:
ویرایش- شما فکر می کردید که ما می تونیم در یک دورهی ناپاک، آدم های پاکی باشیم، اما اشتباه میکردید... دنیای بیرحمه و تنها رفتار در یک دنیای بیرحم .. شانسه : بیطرف ، بدون تعصب ، عادلانه !
گفتگوها
ویرایش- بتمن: "پس چرا میخوای منو بکشی؟"
- جوکر (میخندد): «من نمیخوام … من نمیخوام تو رو بکشم! بدون تو من چیکار کنم؟ برگردم با اون خلافکارا سر و کله بزنم؟ … نه.نه. نه… نه! تو … مکمل منی!»
- بتمن: «تو آشغالی. واسه پول آدم میکشی»
- جوکر: «مثل اونا حرف نزن! تو نیستی [مثل اونا]! حتی اگه خودت بخوای که باشی. واسه اونا تو فقط یه دیوونهای، مثل من! الان بهت احتیاج دارن، وقتی که نداشته باشن، میذارنت کنار. ببین … اخلاق اونا، رمز اونا … شوخیه بدیه. با اولین نشونه از دردسر، اونا فقط اونقدری خوبن که دنیا بهشون اجازه میده! نشونت میدم، وقتی همه چی به هم بریزه این … مردم متمدن، همدیگرو میخورن. ببین من یه هیولا نیستم، فقط پیک منحنی ام!»
- بتمن: بذار اون بره [ریچل] جوکر : استفاده خیلی ضعیف از کلمات [می خندد و دست ریچل ول می کنه]
- آلفرد: احتراما، ارباب وین، باید بگم که این [جوکر] کسی هست که شما درست درکش نمی کنید... خیلی وقت پیش تو "برمه" بودم... من و دوستام داشتیم برای حکومت محلی کار میکردیم... اون ها سعی داشتن وفاداری رهبران قبلیه ای رو با دادن جواهرات به عنوان رشوه بدست بیارن... ولی گروه اون ها در شمال جنگل یانگون بوسیلهی یه سارق مسلح مورد سرقت قرار گرفت... به همین دلیل ما رفتیم دنبال جواهرات بگردیم اما ظرف مدت 6 ماه اصلا به کسی برخورد نکردیم که باهاش معامله کرده باشه!... یه روز یه بچه رو دیدم که داشت با یه یاقوت به اندازهی یه نارنگی بازی میکرد!... سارق مسلح اون ها رو دور انداخته بود! بروس وین: پس چرا دزدیده بودشون؟ آلفرد: خب، به نظرش یه تفریح جالب بود! چون بعضی آدما دنبال به چیز منطقی مثل پول نیستن؛ نمیشه خریدشون یا تهدیدشون کرد یا باهاشون مذاکره کرد یا منطقی باهاشون حرف زد... بعضی آدما فقط میخوان نابودی دنیا رو ببینن.
- جوکر: اون ماجرا زیر سر من نبود. هاروی: افراد تو، نقشهی تو. جوکر: واقعا من مثل یه آدم دارای نقشه هستم؟ میدونی من چیام؟ من یه سگم که بدنبال ماشینهاست! اگه یکیو میگرفتم نمیدونستم باهاش چیکار کنم! میدونی، من فقط کارها رو انجام میدم ... خلافکارها نقشه دارن، پلیسها نقشه دارن، گوردون نقشه داره، اونها نقشه میکشن...کسانی که نقشه میکشن سعی میکنن دنیاهای کوچیکشون رو کنترل کنن... من نقشه نمیکشم. سعی میکنم به کسانی که نقشه میکشن نشون بدم که چقدر تلاششون برای کنترل چیزهایی که واقعا هستند تأسف انگیزه!
- پسرگوردون: چرا بتمن داره فرار میکنه، بابا؟ گوردون: چون ما باید تعقیبش کنیم پسرگوردون: اون هیچ کار اشتباهی نکرده گوردون: چون اون قهرمانیه که گاتهام سزاوار اونه، ولی قهرمانی نیست که الان بهش نیاز داره... برای همین تعقیبش میکنیم... چون اون تحملش رو داره... چون اون یک قهرمان نیست... یک نگهبان خاموشه... یک مراقب هوشیار... یک شوالیهی تاریکی