سیلویا پلات
شاعر و نویسنده آمریکایی
سیلویا پلات (زادهٔ ۲۷ اکتبر ۱۹۳۲-وفات ۱۱ فوریه ۱۹۶۳) شاعر و رماننویس آمریکایی که به به خاطر اشعار اعترافی معروف است.
گفتاوردها
ویرایشحباب شیشه
ویرایشنوشتار اصلی: حباب شیشه
- «به او گفتم که به جهنم معتقدم و گفتم که معدودی از مردم، مثل خودم، قبل از مرگ باید در جهنم زندگی کنند تا آنچه را بعد از مرگ اتفاق میافتاد جبران کنند، چون بعد از مرگ که دیگر به زنده گی معتقد نبودند؛ و هر کس به هر چه معتقد بود بعد از مرگ به سرش میآمد.»[۱]
- «اگر روزی یک صفحه هم مینوشتم آدم خوشبختی بودم. بعد فهمیدم اشکال چیست. من به تجربه نیاز داشتم. چطور میتوانستم دربارهٔ زندگی بنویسم، در حالی که نه یک رابطهٔ عاشقانه داشتم و نه مرگ کسی را دیده بودم.»
- «متوجه شدم که مردان متنفر از زن چگونه میتوانستند زنها را تحت اختیار خود درآورند. اینان مثل خدایان آسیبناپذیر و قدرتمند بودند. از عرش خود فرومیآمدند و بعد ناپدید میشدند. هیچ وقت نمیتوانستی آنها را به چنگ بیاوری.»
بدون منبع
ویرایش- «من دیگر اهمیتی به پسرهای جذابِ پولدار که با کمرویی وارد اتاق نشیمن میشوند و با دختری که بهنظرشان در لباس مهمانی خوب بهنظر میآید بیرون میروند نمیدهم. میگفتم که میخواهم با آنها بیرون بروم که افراد جدیدی را ملاقات کنم. از شما میپرسم، چه منطقی در این هست؟ کدام مردی که از وی خوشت میآید میتواند حقیقتاً تا ژرفای وجود یک دختر را به همانگونه که به خصوصیات فیزیکی آن دختر توجه دارد، ببیند؟ بنابراین چرا با مردهایی که نمیتوان با آنها صحبت کرد بیرون رفت؟ اینطوری هیچکسی که دلت میخواد ملاقات کنی را نخواهی دید. باید با این موضوع روبرو شوی: تا وقتی که خودت نباشی، نمیتوانی برای مدتی طولانی با کسی بمانی. باید قادر به صحبت کردن باشی. کار سختی است. اما شبهایت را با یادگرفتن بگذران تا چیزی برای گفتن داشته باشی. چیزی که «مرد باهوشِ جذاب» خواستار گوش دادن به آن باشد.»
- «مُردن، همانند هر چیز دیگری، یک هنر است. من بهگونهای استثنائی آن را خوب انجام میدم.»
- «دستان من قبل از اینکه تو را بگیرند چه میکردند؟»
- «وقتی که ما احساس میکنیم همهچیز را میخواهیم، احتمالاً بهاین دلیل است که بهطور خطرناکی نزدیک به نخواستن هیچچیز هستیم.»
نمونه اشعار
ویرایشآواز عاشقانهٔ دختر دیوانه
چشمانم را میبندم و تمام جهان میافتد و میمیرد.
پلکهایم را میگشایم و همهچیز دوباره زاده میشود.
(خیال میکنم تو را درونِ ذهنم ساختهام)
ستارگان، با جامهٔ آبی و سبز، بیرون میآیند و رقصِ والتس میکنند،
و سیاهی ستمگر، چهارنعل، به درون میتازد:
چشمانم را میبندم و تمام جهان میافتد و میمیرد.
خواب دیدم تو مرا در بسترم افسون کردی
و مجنونوار برایم آواز خواندی و دیوانهوار مرا بوسیدی.
(خیال میکنم تو را درونِ ذهنم ساختهام)
خداوند از آسمان به پائین میآید، آتش دوزخ محو میشود:
فرشتگان و یارانِ شیطان خارج میشوند:
چشمانم را میبندم و تمام جهان میافتد و میمیرد.
خیال کردم تو بازگشتی از همان راهی که گفتی،
اما من پیر میشوم و نامت را فراموش میکنم.
(خیال میکنم تو را درونِ ذهنم ساختهام)
باید به جای تو، عاشق مرغ توفان میشدم.
دست کم، وقتی بهار از راه میرسد، آنها دوباره غرش میکنند.
چشمانم را میبندم و تمام جهان میافتد و میمیرد.
(خیال میکنم تو را درونِ ذهنم ساختهام)
آئینه
من نقرهام و دقیق. هیچ پیشذهنیتی ندارم.
هرچه میبینم، بیدرنگ میبلعم
همانگونه که هست، بیتوجه به عشق یا نفرت.
نامهربان نیستم، بلکه فقط راستگو -
چشمانِ خدایی حقیر، که چهار گوشه دارد.
اکثر اوقات، به دیوار رو به رو میاندیشم.
صورتیرنگ است، لکهدار. مدت زیادیست که به آن نگاه کردهام
و اینک تکهای از قلبِ من است. اما سوسو میزند.
چهرهها و تاریکی چندباره ما را از یکدیگر جدا میکنند.
اکنون من دریاچهای هستم. زنی روی من خم میشود،
امتدادِ مرا میکاود در جستوجوی آنچه او واقعاً هست.
آنگاه رو میکند به آن دروغگوها، به شمعها یا ماه.
پشت او را میبینم و آن را وفادارانه نشان میدهم.
پاداشم را با اشک و لرزشِ دستان میدهد.
برایش مهم هستم. میآید و میرود.
هر روز صبح، صورت اوست که جای تاریکی را میگیرد.
درونِ من، دخترکی را غرق کرده است و درونِ من، پیرزنی
هر روز در برابرش ظاهر میشود، مثل یک ماهی مخوف.
جستارهای وابسته
ویرایشمنابع
ویرایش- ↑ سیلویا پلات، حباب شیشه، ترجمهٔ گلی امامی، نشر باغ نو، ۱۳۸۴.
- پلات سیلویا، آواز عاشقانهٔ دختر دیوانه، انتشارات سرزمین اهورایی ۱۳۹۶، ترجمهٔ علی سلامی.