سلست ان جی
نویسنده آمریکایی
سلست ان جی (به انگلیسی: Celeste Ng) نویسنده آمریکایی است.
گفتاوردها
ویرایشتمام آنچه که هرگز به تو نگفتم
ویرایش- «به همین دلیل بخشی از وجودش دوست داشت به نات بگوید که میفهمد: اینکه بقیه دوست دارند دستش بیندازند. اینکه هیچ وقت درست نخواهد شد. اما بخش دیگر وجودش میخواست پسرش را تنبیه کند و از او چیزی متفاوت بسازد. بعدها، زمانی که نات برای تیم فوتبال خیلی لاغر، برای تیم بسکتبال خیلی کوتاه و برای تیم بیسبال زیادی بیدست و پا بود، وقتی ظاهراً مطالعه و ورق زدن اطلس و تماشای آسمان با تلسکوپ را به پیداکردن دوست ترجیح داد، جیمز یاد این روز خاص در استخر خواهد افتاد؛ نخستین ناامیدی از پسرش، نخستین و دردناکترین شکاف در آرزوهای پدرانه اش..»[۱]
- «میدانم از زندگی فعلی ام راضی نیستم. همیشه توی ذهنم زندگی را تصور میکردم بسیار متفاوت از چیزی که حالا هست. ماریلین نفس عمیق و بریده بریده کشید. سالهاست این احساسات را درون خودم نگه داشته ام، داما اکنون و بعد از آنکه بار دیگر به خانهٔ مادرم ام رفتم، به او فکر میکنم ومی دانم که دیگر نمیتوانم نسبت به علایقم بی تفاوت باشم. میدانم که بدون من زندگی خوبی خواهی داشت. مکثی کرد و سعی کرد خودش را قانع کند که این حرف درست است. امیدوارم بتوانی علت رفتنم را درک کنی. امیدوارم بتوانی مرا ببخشی.»
- «میترسید با اعتراف به این چیزها ماریلین او را به همان شکلی ببیند که خودش تمام عمر خودرا به آن شکل دیده بود: رانده شده ای نحیف و لاغر، کسی که غذای پس مانده خورده، کسی که درسش را میخوانده و تمام هم و غمش قبولی در امتحانات بوده؛ یک دغل کار، از این میترسید که ماریلین دیگر حاضر به دیدنش نباشد.»
- «لیدیا آرام آرام کلمات را خواند:کدام مادر است که دوست نداشته باشد همراه دختر کوچکش آشپزی کند؟ و زیر آن: و کدام دختر کوچولوست که دوست نداشته باشد همراه مادرش آشپزی کند؟ سرتاسر صفحه پربود از تپههای کوچک متورم، انگار کتاب زیر باران بوده باشد و لیدیا مثل اینکه بخواهد خط بریل بخواند با نوک انگشتانش آنها را لمس کرد، لیدیا نمیدانست آنها چی هستند تا اینکه قطره اشکی روی کاغذ افتاد. وقتی آن را پاک کرد، جایش را تپه کوچکی گرفت. بعد یک تپه دیگر، بعد یکی دیگر. حتماً مادرش هم روی این صفحه گریه کرده است.»
- «ماریلین بینی اش را توی موهای لیدیا فرو کردو این قول را به خودش داد. اینکه هرگز به او نگوید قوز نکن، شوهر پیدا کن، خانهداری کن. اینکه هیچ وقت به او پیشنهاد کارها، زندگی و یا دنیایی که خودش در نظر ندارد، را ندهد. هرگز نگذارد با شنیدن کلمه پزشک، یک مرد در ذهنش مجسم شود. اینکه باقی عمرش لیدیا را تشویق کند کاری بیش از آنچه مادرش انجام داده، انجام دهد.»
- «اما هانا چه؟ آنها اتاق زیرشیروانی را به عنوان اتاق خوابش تعیین کردند؛ جایی که محل نگهداری وسایل به درد نخور بود و حتی وقتی بزرگ شد_زمانی که به سرعت سپری شد_همه فراموش کردند که اصلاً وجود دارد_ شبیه وقتی که ماریلین فقط چهار بشقاب روی میز گذاشت و اصلاً متوجه غفلت خودش نشد تا اینکه هانا وارد آشپزخانه شد. هانا که گویا جایگاهش را در منظومهٔ خانه درک میکرد، از کودکی ساکت به کودکی هوشیار و مراقب بدل شد :کودکی علاقمند به کنج و گوشهها، کسی که به کمدها، پشت مبلها، زیر رومیزی میخزید و به همان خوبی که از نظرها پنهان میشد، از ذهنها هم بیرون میرفت تا مبادا نظم خانواده برهم بخورد.»
- «بعدها، یک روز که آمادگی دارد، پردهها را کنار میزند، لباسها را از توی کمد جمع میکند، کتابها را از روی زمین برمیدارد و بستهبندی میکند. ملافهها را میشوید. کشوهای میز تحریر را باز میکند وجیبهای شلوار جین لیدیا را خالی میکند. موقع انجام این کارها فقط تکههایی از زندگی دخترش را مییابد: سکهها، کارت پستالهای فرستاده نشده، یک بسته قرص نعنایی پیدا میکند که هنوز باز نشده و برایش سؤال میشود که آیا چیز مهمی بوده یا برای لیدیا معنای خاصی داشته یا اینکه صرفاً دورانداخته شده و غیرقابل مصرف بوده. ماریلین میداند که هیچ وقت جواب این سؤال را پیدا نخواهد کرد. اما حالا، به جسم خوابیده در تخت نگاه میکند و چشمهایش پر از اشک میشود. کافی است.»
منابع
ویرایش- ↑ سلست ان جی، تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم، ترجمهٔ مریم خسروی، انتشارات کوله پشتی.