سعید مطلبی
فیلمنامهنویس و کارگردان ایرانی
سعید مُطَلّبی (۱۹۴۲) (۱۳۲۱ش) فیلمنامهنویس و کارگردان ایرانی است. زادهٔ تهران، دانشآموختهٔ رشتهٔ حقوق از دانشگاه تهران؛ با نوشتن فیلمنامه فیلم «مأمور دو جانبه» در سال ۱۹۶۶م/ ۱۳۴۵ش فعالیت سینمایی را آغاز کرد و همزمان با فیلمنامهنویسی، در ۱۹۷۲م/ ۱۳۵۱ش به کارگردانی روی آورد.[۱]
گفتاوردها
ویرایش- آدمهایی که من در سینمای گذشته شناختم، آدمهایی معتقد و پایبند به اصول بودند و از این جهت مورد تحسین و تأیید من بودند. رُل جوانمردی را که ناصر ملکمطیعی بازی میکرد، یا فردین بازی میکرد، باور داشتند. منتهی وقتی انقلاب شد، قضیه این نبود که یک حکومت اینها را کنار گذاشت، اینها را یک عدهای کنار گذاشتند که علاقمند بودند خودشان وارد سینما شوند. سینما همیشه ویترین جذابی است برای آدمهایی که از بیرون به آن نگاه میکنند و خیلیها دوست دارند در این عرصه باشند. فکر میکنند در آن پول هست، که نیست، یا شهرت است که از نظر من آن شهرت هم بهدرد بخور نیست.
- این واژه [فیلمفارسی] ساخته دکتر کاوسی و در حقیقت به نوعی نشاندهنده عصبانیت او و همفکرانش از سینما بود؛ به این کار ندارم. این را هم که با چه نیتی استفاده میشود، کار ندارم. من به این کار دارم که آنچه که ساخته میشد، آیا خالص، صمیمانه و از ته دل بود یا نه. به نظر من بود.
- … برای من در کاری که انجام میدهم، مهمتر از مخاطب نیست، هیچ چیزی بهجز تماشاگری که اثرم را میبیند، برای من مهم نیست؛ فقط به او احترام میگذارم. دلم نمیخواهد چیزی بنویسم که تماشاگر را فقط سرگرم کند، دلم میخواهد چیزی بنویسم که چیزی به او اضافه کند، چیزی به شناخت رابطه و پیوند خانوادگیاش اضافه کند، به امیدش اضافه کند.
- من از اینکه چیزی بنویسم و دنیا را تاریک و سیاه نشان بدهم یا ناامیدی را تبلیغ کنم، خوشم نمیآید. من دلم میخواهد چیزهای خوبی را که خودم در زندگی از آنها بهره بردهام، تبلیغ کنم. نوع رابطه و سلوک من با پدر، مادر، همسر و فرزندانم طوری بوده که الان میتوانم بگویم من خوشبختترین آدم روی زمین هستم و برای همین دلم میخواهد این رابطه را تبلیغ کنم. دلم میخواهد آن چیزی را که من از آن بهره بردم و فکر میکنم موجب خوشبختی و آسایش روحی و روانی من است، برای آدمهایی که کارهای من را میبینند، تبلیغ کنم؛ بنابراین احترامم و تأثیر مورد نظرم، برای تماشاگر است. این دو، عناصری هستند که من در نوشتن به آنها پایبند هستم.
- در سینمای گذشته یک نوع معصومیت وجود داشت، آدمهایش درس خوانده سینما نبودند ولی واقعاً میتوانم بگویم یک نوع معصومیت و عشق در کار آنها بود که امکان ندارد آن عشق را شما امروز در این سینما بتوانید ببینید. البته فقط در سینما نیست، در همه کارها همین است. یک مفهومهایی یواش یواش کمرنگ شدهاست، مثل کلمه عشق. ولی در آن نوع سینما، یک عشقی به کار وجود داشت که همان عشق باعث میشد علیرغم تمام تنگناها و بیدانشیهایی که در این عرصه وجود داشت، آثاری که ساخته میشدند، تأثیرگذار باشند. ساخت یک آدمهایی از بطن و عمق جامعه و نمایش آنها به عنوان آدمهای جوانمرد، پاک و وابسته به اخلاق، مهمترین کاری بود که سینمای آن روز انجام میداد. تبلیغ درستکاری، راستگویی، فتوت، امانتداری و … را شما در آن فیلمها میتوانستید ببینید.
- [عدهای معتقدند با هر انقلابی طبیعی است یک عده که همراه با جریان تازه نیستند، حذف شوند.] شما نمیتوانید بگویید یک نفر در آن زمان دلش با انقلاب نبود. آدمها همه جزئی از این انقلاب بودند اما وقتی انقلاب مستقر شد، شروع به حذف کردن کردند. برای اینکه شاید فکر میکردند به همه سهم نخواهد رسید. یک نکته من بگویم. ما اصولاً آدمهای متوهمی هستیم. توهم ما این است که اگر من امروز شرایطی دارم که نمیپسندم، فکر میکنم اگر انقلاب نشده بود مثلاً شرایطم این نبود. نه اینطور نیست. اگر انقلاب هم نشده بود، ما هنوز همینجا بودم و چیزی بیشتر از این نداشتیم.
- بدترین مسابقهٔ دو این است که شما نخواهید بدوید از رقیب جلو بزنید. بدترینش این است که پیراهنش را بگیری و پشت پا بزنی تا بیفتد و بعد جلو بزنی. این مسابقه دو نیست ناجوانمردی است.
- به نظر من تعریف شکل واقعی یک درام جمله «لا اله الا الله» است. موجر و درست. جملهای که قسمت اولش کفر است و قسمت دومش یکتاشناسی است. درام همینطور است.
- خیلی خوب است که تو تکلیفت با خودت همیشه مشخص باشد. اگر اینطور باشد همیشه از کارت احساس رضایت میکنی.
- یک چیزهایی در زندگی هست که همه دنبالش میرویم و نمیدانیم چرا. الان همه دنبال دکترا گرفتن هستند. به چه درد میخورد؟ مشخص نیست. خط طرف را نمیتوانی بخوانی بعد نوشته دکتر فلان… خندهات میگیرد.
- هیچ هنرمندی تعهد ندارد که تا آخر عمرش شاهکار بسازد. اما وقتی وارد این کار شدی این کار برایت مثل نفس کشیدن میشود. چون واقعاً اگر این کار را نکنی میمیری. اینطور نیست که من کار بکنم که بگویم میخواهم شاهکار بسازم. کار میکنم چون اگر کار نکنم میمیرم و آن آدم بدون کار تمام میشود.
- در کار کردن هم آدم به جایی میرسد که دیگر همه کارها را انجام داده، ممکن است فکر کند دیگر نمیتواند کاری کند که بهتر از کارهای قبلی باشد ولی این کارها برای ما که واردش میشویم مثل نفس کشیدن میشود. مهم نیست که کارت چطور باشد مهم این است که کار کنی که بتوانی زنده بمانی و نفس بکشی.
- ۱۵ دسامبر ۲۰۱۹/ ۲۴ آذر ۱۳۹۸؛ مصاحبه با «خبرآنلاین»[۲]
منابع
ویرایش- ↑ امید، جمال. فرهنگ سینمای ایران. تهران: نگاه، ۱۳۷۷ش-۱۹۹۸م. ۴۱۵. شابک ۹۶۴۶۱۷۴۸۹۲.
- ↑ «سعید مطلبی: همه ما همانجا مردیم؛ فردین و ناصر شیرینی میفروختند و ایرج برنج، من هم دیگ مواد شیمیایی میسابیدم». خبرآنلاین، ۲۴ آذر ۱۳۹۸. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۹ ژوئن ۲۰۲۲.