سرور محصص

شاعر و خوشنویس ایرانی

سرور محصص با تخلُّص مه‌کامه (۱۹۱۲، لاهیجان - ۱۹۷۸، تهران) شاعر، خوشنویس و کنشگر سیاسی ایرانی بود. [۱]

گفتاوردها ویرایش

چکامه
به یکسان آدمی را آفریده ذات ربّانی      شده کاخ مساوات و بنای عدل را بانی
بود در کارگاه آفرینش آدمی یکسان      بود آری ز یک گوهر بشر از عالی و دانی
نه نقص و عیب می‌باشد به صنع صانع بی‌چون      نه شک و ریب می‌باشد به امر حق سبحانی
همه آیات سبحان‌اند موجودات این عالم      تو اثبات وجود او بجو، ز آیات قرآنی
کواکب از فروغ کوکب حق است رخشنده      که مهر از پرتو مهرش نماید نور افشانی
ز چهر مجلس آرایش بود هر دیده‌ای روشن      ز مهر عالم آرایش بود هر ذره نورانی
به عمر خویشتن مدح و ثنا از کس نمی‌گویم      مگر دادار سبحان را کنم مدم و ثنا خوانی
خدایا کس ز کار تو نیاورده‌ست سر بیرون      که مانده ناخدای عقل در دریای حیرانی
شناسدار کسی خود را، خدای خویش بشناسد      که انسان است خود از بهترین آثار یزدانی
بود انسان ز حیوانات و لیکن اجتماعی جو      چنین گوید ارسطو فیلسوف راد یونانی
برآید جامعه ز افراد و از همدستی آدم      چنان کز قطره قطره می‌شود دریای عمّانی
بنای وحدت انسان بنا کرد از ازل یزدان      چو از یک گل سرشته آدمی را ربّ رحمانی
بدین معنی چه خوش گوید خداوند سخن سعدی      بُوند اعضای یک پیرک همه ابای انسانی
بشر اعضای هم باشند و گر عضوی به درد آید      سراسر کشور تن رو نهد سوی پیشانی
چرا اکنون همیم انسان بدینسان جنگ ز کین جوید      چرا گم کرده راه زندگانی را ز نادانی
تو حلِّ مشکلات زندگی را جو ز یکرنگی      که هر مشکل به یکرنگی نگردد حل به آسانی
به جای آنکه صحبت از وداد آرند پیوسته      کنند از علم و فضل و دانش و صنعت سخنرانی
بود صحبت همه از توپ و تانگ و بمب و طیّاره      ز کشتی و ز تحت‌البحری و آلات شیطانی
وجودت ای بشر گویا به شر آمیخته اکنون      وگرنه از چه رو برخاسته این جنگ کیهانی
چرا جوشیده از خون آفتاب و ماه را چشمه      چرا پوشیده اکنون آسمان را ابر ظلمانی
چرا افتاده است اکنون بشر اینسان به جان هم      هلا ای زادهٔ انسان بنه این خوی حیوانی
هزاران شهر ویران گشت و دنیا گشت آشفته      که میلیون‌ها بشر گشته‌ست در این جنگ قربانی
درِ صلح و صفا می‌کوب آبادی اگر خواهی      که از جنگ و ستیز آخر نیاید غیر ویرانی
چو خاقانی دلا غیرت ز ایوان مدائن گیر      که نه طاقی به جا مانده نه کسرا شاه سامانی
همیشه نیک باش و با عموم خلق نیکی کن      که نام نیک ماند باقی و باقی همه فانی…[۱]
دیار من
این شعر به مناسبت ترک گیلان به مقصد تهران، هنگام تودیع از شاگردان خود

(در پایان ریاست نه‌سالهٔ دبیرستان فروغ رشت در دفتر خود انشاد نمود

و در سالن فروغ با حضور ئریس فرهنگ وغیره، بتاریخ ۲ دی ۱۳۲۸ش پس از سخنرانی قرائت نمود.
چو کردگار مددکار و یادگار من است      فروغ کار من از لطف کردگار من است
گر اعتبار کسان مکنت است و مال و منال      کمال و دانش و فرهنگ اعتبار من است
دیار غرب ز خورشید شرق نورانی است      دیار علم درخشنده از دیار من است
مراست کشور ایران به سان جان عزیز      به ویژه خطهٔ گیلان که لاله‌زار من است
چگونه ترک کنم سرزمین گیلان را      که زادگاه من و این و هم تبار من است
خاک پاک تو سوگند ای دیار عزیز      که نام تو شرف و عزّ و افتخار من است
اگر به صورت ظاهر فتاده تفرقه‌ای      همیشه نقشهٔ تو در بر و کنار من است
به صفحهٔ دلِ من نقشهٔ وطن نقش است      چرا که نقش وطن دلبر و نگار من است
خداست حافظِ ایران و مردمِ ایران      به‌ویژه خسرو خوبان که شهریار من است
فروغ مهر ادب جلوهٔ جمال زن است      که صبح درخشان به شام تار من است
امید هست که دیدارها شود تجدید      چو این امید به قلب امیدوار من است
پیام سرور مهکامه دوستان این است      فروغ علم در این شهر، یادگار من است[۲]

منابع ویرایش

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. چهارم. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۳۴۷۷. شابک ‎۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴. 
  2. مشیر سلیمی، علی‌اکبر. «حیران». در زنان سخنور. ج. دوم. تهران: مؤسسهٔ مطبوعاتی علمی، سال ۱۹۵۶م. ص ۲۸۲.