سرزمین گوجههای سبز
سرزمین گوجههای سبز (به انگلیسی: The Land of Green Plums) رمانی نوشته هرتا مولر است.
نقل قول
ویرایش- سرشب چراغ انتهای هر خیابان خاموش و روشن میشد. آن چراغ به تکرار به حولوحوش خود هشدار میداد که شب فرارسیدهاست. خانهها از رهگذران حاشیه خود کوچکتر میشدند. پلها از ترامواهایی که از روی آنها میگذشت کوچکتر میشدند و درختان از صورت کسانی که یکبهیک از زیر آنها میگذشتند.
- صدای زنگ ساعت برج کلیساها، روزهای آفتابی و بارانی را مانند اوقات صبح و بعدازظهر، از هم جدا کرد. آسمان پرتوش را تغییر داد، آسفالت رنگش را، باد مسیرش را و درختان زمزمههایشان را.
- خندههایمان تلخ بود. ما از آن برای نقب زدن به دردهایمان سود میجستیم. خوب میدانستیم چگونه یکدیگر را بیازاریم و از درد و رنج هم لذت ببریم؛ از حساس خرد شدن یکدیگر در لوای عشقی خشن، و اینکه چقدر بیطاقت هستیم هر ناسزا ماننده دانههای تسبیح به ناسزای دیگر میانجامید تا آنکه قربانی دم فرومیبست.
- ما هرروز همدیگر را میدیدیم، دور یک میز مینشستیم، اما ترس دست ازسرمان برنمیداشت، گویی ما خودمان ترس را دستیدستی به محل ملاقات میآوردیم. برای پنهان کردن آن از یکدیگر، دائم میخندیدم اما ترس همیشه برای نشان دادن خود راه خروجی مییافت.
- او گفت: اگر فقط فرد موردنظر کشور را ترک میکرد، بقیه میتوانستند بمانند. او خودش این قضیه را باور نداشت، هیچکس معتقد نبود که فرد موردنظر باید برود. ما هرروز دربارهٔ بیماری قدیم و جدید دیکتاتور شایعاتی میشنیدیم و البته هیچکس باور نمیکرد.
- تنها کسانی که قصد فرار نداشتند دیکتاتور و پاسدارانش بودند. در چشمان و دستان و لبانشان میدیدی که امروز و فردا و پسینفردا با گلوله و سگ، گورستانها بر پا میکنند.
- قفل چمدان، دروغی بیش نبود. در مملکت همانقدر کلید مشابه وجود داشت که کارگران همسان. هر کلیدی یک دروغ بود.
- عاشق زندگی بودند چون میدانستند میتوانند هرلحظه از گذر عمر را با یک بدشانسی از دست بدهند.
- او درک نمیکرد که زنده است و باید آنقدر آواز بخواند تا بمیرد. هیچ مرضی برای مردن به یاریاش نمیشتابد.
- همیشه به بند کشیدن بود، نه از بند رهانیدن، چراکه سالیان آزگار طول کشید تا «از بند رهانیدن» به کلام درآمد.
- بانوی کوتاهقدی میشناختم که کر و لال بود، او با خوردن پسماندههای دکان میوهفروشی شکم خود را سیر میکرد. مردانی که در شیفت شب کارخانه کار میکردند هرسال بچهای در شکمش میکاشتند. میدان تاریک بود. بانوی کوتاهقد نمیتوانست بهموقع فرار کند، چون نمیتوانست صدای نزدیک شدن آنها را بشنود. او نمیتوانست فریاد بزند، چون صدا در گلویش میمرد.
- من به آن دست زدم، دستانم آن را پنجرهای معمولی یافتند، باز کردن و بستن آن مشکلتر از باز و بسته کردن چشمانم نبود. پنجره واقعی باید توی همین گور باشد.
- آنکسی که عشق میورزد و جدایی میجوید، بر آن است که به هیبت ما درآید.
- مبدل به آدمهای خودخواهی شدیم که برای تفهیم این حقیقت که بهجای مردن هنوز زنده هستیم، به سلاح سکوت متوسل میشدیم.
- ما درهمشکستگانی بودیم، مریض شایعهسازی دربارهٔ مرگ قریبالوقوع دیکتاتور، و ملول از کشته شدن کسانی که قصد فرار داشتند. ما بیشازپیش دلمشغول فرار بودیم، بدون آنکه به آن بیندیشیم. ناکامی برای ما مثل نفس کشیدن طبیعی مینمود. سهم ما از آن، همتراز سهمی بود که از اعتماد به یکدیگر نصیبمان میشد و بعد هرکدام از ما بهآرامی چیز خاصی برای خودمان به آن میافزودیم، اندکی قصور شخصی، بهعنوان فعالیت جنبی.
- راه خیابان به سوری شهر را در پیش گرفت. وقتی کسی جایی برای رفتن نداشته باشد، سرتاسر شهر دورش حلقه میزند.
- چرخخیاطی، کلاه را آرام به زیر سوزن گرفت و ماسوره، نخ را بهطرف خود کشید. آنچه خیاط میگفت، همانقدر واقعی به نظر میرسید که دلشوره نخ، در پیچوتاب آهنی چرخخیاطی.
- در زیر آشیانه کلاغها پیشنهاد کرد که من و او باهم از راه دانوب فرار کنیم. او روی مه حساب میکرد، دیگران روی باد، شب یا روز روشن. کاری هم نمیشد کرد. افراد از موضوع واحدی برداشتهای گوناگون دارند. من گفتم «مثل رنگ دلخواه» اما در دلم گفتم: «مثل انتخاب شیوه مردن»
- چیزهایی وجود دارد که آدم نمیتواند آنها را ببیند، چیزهایی که مثل دود به درون ذهن میخزد.
- همگی مثل بقیه مردم در صف انتظار فروشگاه ایستادند. هر وقت مرگ به سراغ یکی از آنها میآمد، یکقدم به سر صف نزدیکتر میشدند.
- احمق یا هوشمند بودن، دلیلی برای دانستن یا ندانستن چیزی نیست. بعضیها خیلی میدانند ولی نمیشود آنها را باهوش دانست. بعضیها هم زیاد نمیدانند ولی نمیشود آنها را احمق تصور کرد.
- در آن زمان باور داشتم که در یک جهان بدون پاسدار مردم مثل کشور ما راه نمیروند، جهانی که در آن مردم مجازند هر طور میخواهند فکر کنند.
- آنها هر شخص تازهوارد را شریک خلافکاریهای خود میکنند. برای همآواز شدن با دیگران، سکوت پیشه کردن و اعتیاد به خوردن خونگرم، به یکی دو روز بیشتر نیاز نیست.
منابع
ویرایش- مولر، هرتا. سرزمین گوجههای سبز. ترجمه غلامحسین میرزاصالح. انتشارات مازیار. چاپ اول. ISBN 964-5676-16-9