دیوانه شو
گفتند خوش در گوش دل، چون عاشقی دیوانه شو | |
گر وصل او خواهی ز خود بیگانه شو بیگانه شو |
در عشق او گر صافی، باید بسوزی خویشتن | |
در شعله عشقش دلا، پروانه شو پروانه شو |
اندر دل هر عارفی، زین میبود میخانهها | |
خواهی دلا عارف شوی، میخانه شو میخانه شو[۱] |
سوز و ساز
در شب هجران گدازم همچو شمع | |
روز وصلت سر فرازم همچو شمع |
در رهت استادهام از روی شوق | |
تا بیایی جان ببازم همچوش شمع |
از غمت با آتش هجران همی | |
گه بسوزم گه بسازم همچو شمع[۱] |
کوی دوست
خواهم از ساقی مهوش تا نماید لطف عام | |
هر زمان ریزد به کام خشک من جامی دگر |
گرچه نتوان لنگ لنگان پا نهم در کوی دوست | |
لطف او گر شامل آمد، مینهم گاهی گر[۱] |
عاشق دیوانه
در ده به من ای ساقی، ز آن می دو سه پیمانه | |
کز سوزد درون گویم، شعری دو سه مستانه |
خواهم که در این مستی، خود نیز روم از یاد | |
غیر از تو نماند کس، نه خویش و نه بیگانه |
از عشق رخ جانان، گشته است جهان حیران | |
مستانه سخن گوید، این عشق دیوانه[۱] |
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ مشیر سلیمی، علیاکبر. «جهان». در زنان سخنور. ج. اول. تهران: مؤسسهٔ مطبوعاتی علمی، سال ۱۹۵۶م. ص ۱۶۲.