روح‌انگیز شریفیان

نویسنده ایرانی

روح‌انگیز شریفیان (زادهٔ ۱۳۲۰ در تهران) نویسنده ایرانی است.

گفتاوردها ویرایش

چه کسی باور می‌کند رستم ویرایش

  • «بزرگترها هیچ‌گاه نمی‌دانند چه چیزی برای بچه‌ها مهم و حیاتی است، مخصوصاً بچه‌هایی که نه پدر داشته باشند نه مادر.»[۱]
  • «یک مرد می‌تواند بی آن که عقیده ای در موردی ابراز کند، تو را از کاری که در پیش داری منصرف کند.»
  • «سخت‌ترین نوع زندگی، زندگی در ظاهر چنان آراسته‌ای است که حتی خودت هم ندانی از چه چیز می‌توانی ناراضی باشی.»
  • «با مرور زمان آدم جراتش را از دست می‌دهد. آن کسی که روزی خدا را بنده نبود دیگر خودش را هم نمی‌شناسد. بدتر از همه این است که طوری به این چشم پوشی عادت می‌کنی که خودت هم نمی‌فهمی چطور در دام افتاده‌ای. یک روز چشم باز می‌کنیم و می‌بینیم برای هر چیزی دیر شده.»
  • «اعتماد مانند سلامتی است از دست که رفت دیگر به زحمت بازمی‌گردد.»
  • «دردناک تر این که مجبوری به زندگی ادامه دهی در حالی که می دانی هیچ چیز مطلقاً هیچ چیز تو را پای بند نمی‌کند.»
  • «رفتن آدم‌ها چه قدر سخت است. تا آخرین لحظه هم باور نمی‌کنی که داری از دستشان می‌دهی.»
  • «دیدن ناتوانی کسی که روزی برایمان مثل قهرمان بود، دردناک‌ترین حادثه زندگی است.»
  • «نمی‌توانم درک کنم که چطور انسان زمانی کسی را بیشتر از جانش دوست داشته باشد و نتواند بدون او زندگی و خوشبختی را باور کند. بعد روزی به زحمت بتواند آن همه شیفتگی را به یاد بیاورد.»

کارت پستال ویرایش

  • «با خود فکر می‌کرد که اگر می‌توانست جلوی گذشتن روزی از روزهای زندگی اش را بگیرد، چه روزی را ممکن بود برای این توقف انتخاب کند؟»[۲]
  • «هنگامی که می‌خواهیم جایی را ترک کنیم، همهٔ کسانی که در آن جا می‌شناختیم به یادمان می‌آیند.»
  • «عشقشان به یکدیگر و اعتقادشان به این که زندگی فقط با قانون یک نفر آغاز و پایان نمی‌گیرد، دلیل دوام زندگی مشترکشان بود.»
  • «زندگی مثل یک استکان چای است. به ندرت پیش می‌آید که هم رنگش درست باشد، هم طعمش و هم داغیش. اما هیچ لذتی با آن برابر نیست.»
  • «اگر می‌خواهی دیگران به کاری که می‌کنی ارزش بگذارند، اول خودت باید برای آن ارزش قائل باشی. این از خود کار هم مهم تر است.»
  • «رفتن سحر همهٔ اولین‌ها را به یادش می‌آورد. اولین‌هایی که هر یک را جایی، جا گذاشته بود. اولین روز مدرسه، اولین دوست، اولین عشق، اولین اشک، اولین بوسه، اولین بچه، اولین خانه و اولین مرگ
  • «رفتن سحر غیرمنتظره نبود، تکان دهنده بود. نمی‌فهمید، هنوز و هیچ‌گاه. نمی‌دانست هرگز می‌تواند آن را قبول کند.»
  • «هیچ چیز عوض نمی‌شود. هیچ چیز فراموش نمی‌شود. آدم تصور می‌کند، خیال می‌کند، آرزو می‌کند که گذشت زمان دردها را کم کند و چیزی عوض شود، اما واقعیت این است که هیچ چیز فراموش نمی‌شود. به جاهای دور ذهن رانده می‌شود اما مثل خاری که پای آدم را بزند، حسش می‌کنی.»
  • «حاضرم به همهٔ دین‌های جهان ایمان بیاورم. حاضرم دعا کنم، دعا کنم … اگر راهی، راه رهایی در آن باشد. اگر قطره ای از آنچه را از دست داده‌ایم به ما بازگرداند…»
  • «طناب انتقام و نفرت بی سر و ته است، باید جایی پاره اش کرد.»
  • «فکر می‌کنی کارهای هنرمندان را چه تعداد از مردم می‌شناسند یا به آن توجه می‌کنند؟ هنرمندان فقط برای یکدیگر و در دنیای یکدیگر واقعیت دارند. تعداد آن‌هایی که صدایشان از دایرهٔ اطرافشان می‌گذرد، آن قدر کم است که اگر فکرش را بکنی می‌توانی به راحتی از هر چه هنر است چشم بپوشی. این که ما فکر می‌کنیم دنیا را هنر می‌چرخاند و متعادل می‌کند فقط برای دل خودمان است.»
  • «محکوم کردن و رد کردن خیلی آسان تر از پذیرفتن است.»
  • «آدم پس از مدتی به خودش عادت می‌کند و تصور می‌کند رفتارش کاملاً منطقی و عاقلانه است.»
  • «فرمول ریاضی روی کاغذ است. می‌شود آن را کشید و تجزیه و تحلیل کرد، در حالی که انسان دائماً در حال تغییر و تحول است. به نظر می‌آید که زمان همیشه حلال مشکلات نیست.»
  • «دو دوتا چهارتا در هر کشوری متفاوت است. آن چیزی را که در این جا در چهارچوب دودوتا چهارتا پیدا می‌کنی در جای دیگر جواب نمی‌دهد.»
  • «تاریخ مثل نفس انسان است. مثل قلب است. در حال تپش و در حال تکرار.»
  • «دو نفر اگر کنار هم باشند و رنج هایشان را تقسیم کنند، بار آن بسیار سبک خواهد شد. اما در تنهایی، آدم خودش تجزیه و تحلیل می‌کند، دنیای خاص خود می‌سازد، دنیایی منحصر به فرد و بسته. دور آن را دیواری می‌کشد، دیواری از تنهایی و انزوا. کم‌کم یک پردهٔ سکوت روی دیوار و سپس روی خود آدم را می‌پوشاند. خودت می‌شوی مشاور روانی خودت.»
  • «برای زنده بودن و طاقت آوردن فقط یک راه وجود داشت، فراموش کردن. دست کم فراموش کردن بخشی از نابسامانی‌ها.»
  • «زندگی را همان‌طور که بود قبول کرده بود. نه پشیمانی نسبت به دیروز نه ترسی از فردا.»
  • «درد حس زمانی ندارد. اگر چیزی یک وقتی رنج آور بود، حالا هم هست. فقط به آن عادت می‌کنی.»
  • «من به جز شماها و این زندگی کوچکم، چیز دیگری نمی‌خواهم. من به آنچه نمی‌شناسم و نمی‌بینم دل نمی‌بندم.»

آخرین رؤیا ویرایش

  • «زبان مادری در ذهن آدم طوری نقش می‌بندد که هرگز فراموش نمی‌شود. مگر خودخواسته.»[۳]
  • «خیلی طول می‌کشد تا آدم ببیند، رفتارها و عقیده‌های اشتباه و باور نکردنی و تباه کننده، زمان که برشان می‌گذرد، خنده دار می‌شوند.»
  • «آن وقت نمی‌دانستم که رویاهای آدم واقعیت پیدا نمی‌کنند، خیلی طول کشید که آن را بفهمم، باور کنم ف حس کنم.»
  • «همیشه یک چیزهایی در لا به لای زندگی روزمره از دست می‌رود.»
  • «بعضی از رنج‌ها انسان را می‌شکند.»
  • «مهاجرت همیشه روزی و از جایی شروع می‌شود اما تمام نمی‌شود.»
  • «آن زندگی برای آشنا شیرین و پربها بود و بعد باری شد سنگین روی شانه‌هایم که هر روز هر روز حمل اش می‌کردم، همیشه…»
  • «از آن روز دیگر هیچ صبحی مانند صبح‌های عادی نشد. دیگر هیچ روزی مانند روزهای پیش از آن نشد.»
  • «قضاوت کار ساده ای نیست. منصف بودن از آن هم سخت‌تر است.»

کلاف ابریشم ویرایش

  • «باهوش بودن امتیاز نیست. هوش همیشه خوشبختی نمی‌آورد. برای ما که نیاورد.»[۴]
  • «آدم که جوان است خیلی دیوانگی‌ها ممکن است بکند اما این دیوانگی‌ها نمی‌تواند همیشه ادامه پیدا کند.»
  • «آدم وقتی که دیگر جوان نیست دیگر شهامت جوانی را هم ندارد.»

روزی که هزار بار عاشق شدم ویرایش

  • «مادر بودن مثل جاده یک طرفه است یک طرفه و بی‌انتها.»[۵]
  • «شجاعت همه این نیست که آدمها را همان‌طور که هستند ببینی، شجاعت واقعی انست که آنها را ببینی و اهمیت ندهی و راه خودت را بروی.»
  • «آدم‌های تنها برای این کنار پنجره می‌نشینند که راحت تر می‌توانند از تنهایی خود فرار کنند. آدم می‌تواند خودش را به تماشای بیرون مشغول کند و وانمود کند کوچکترین دغدغه ای از تنهایی اش ندارد.»

منابع ویرایش

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. روح‌انگیز شریفیان، چه کسی باور می‌کند رستم، انتشارات مروارید.
  2. روح‌انگیز شریفیان، کارت پستال، انتشارات مروارید.
  3. روح‌انگیز شریفیان، آخرین رؤیا، انتشارات آگه.
  4. روح‌انگیز شریفیان، کلاف ابریشم، انتشارات فرهاد.
  5. روح‌انگیز شریفیان، روزی که هزار بار عاشق شدم، انتشارات مروارید.