دیوید سداریس
نویسنده آمریکایی
دیوید ریموند سداریس (به انگلیسی: David Raymond Sedaris) نویسنده، طنز پرداز و برنامهساز مشهور رادیو در آمریکا است.
گفتاوردها
ویرایشبالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم
ویرایش- «اوایل دهه نود ساکن نیویورک بودم و برای یک شرکت که خدمات نظافت خانه ارائه میداد کار میکردم. شغلم به من یاد داده بود که هر چقدر هم کامپیوتر حسن داشته باشد تمیز کردنش پدر صاحب بچه آدم را در میاورد. سطحش آهنربای چربی و کثافت است و تمیز کردن لای دکمهها کیبور کار حضرت فیل. بارها شد که اشتباهی دکمه ایی را فشار بدهم و از دیدن اینکه صفحه خالی ناگهان با شنای یک ماهی عجیب و غریب و یا پرواز یک دسته تستر زنده شود دومتر از جا پریدم.»[۱]
- «برای من وحشتناکترین مانع در یادگیری فرانسه این است که هر اسمی جنسیت دارد و این جنسیت بر روی ضمیر و صفت اثر میگذارد. به این خاطر که زن است و تخم میگذارد، مرغ مذکر است. اما کلمهٔ مردانگی مؤنث است. چون دستور زبان فرانسه اینطور دستور فرموده، هرمافرودیت مذکر است وبیحاصلی مؤنث. ماهها تلاش کردم تا رمز پنهانش را کشف کنم ولی بالاخره فهمیدم که عقل و منطق نمیتوانند هیچ کمکی به من بکنند. هیستری، روانپریشی، شکنجه، افسردگی: به من گفته شد هر چیز ناخوشایندی احتمالاً مؤنث است. کمی امیدوار شدم ولی این نظریه هم با کلمات مذکری مثل جنایت، دنداندرد و اسکیت به باد فنا رفت. من مشکلی با یادگیری خود کلمات ندارم ولی جنسیتها به اشتباهم میاندازند و در ذهنم نمیمانند. چه حقهای سوار کنم که یادم بماند ساندویچ مذکر است؟»
- «من آدم بد غذایی نیستم، اما چطور میشود رفتار آقا منشانه داشت وقتی هر چیزی که برای آدم میآورند دست کم دوازده تا مادهٔ تشکیل دهنده دارد که بالاخره یکی اش را دوست ندارم. استیک سفارش میدهی با دسر هلو، ولی میبینی همان را هم رویش سس آسپرین ریختهاند. اسکالوپ دریایی به نظر خوب میآید ولی باید قیافهام را میدیدید وقتی که خدمتکار به من گفت که در ترکیبی از ماءالشعیر و مربای آلو پخته شده. چیزی که از ته دل میخواهم یک سیگار است، و همیشه سرتاپای منو را نگاه میکنم تا شاید یک سرآشپز جوان شجاع توتون را جزء سبزیجات آورده باشد. بپز، بخارپزکن، کباب کن یا حتی بریز توی صدف، فقط تروخدا یک چیز آشنا بیاور که بتوانم بخورم.»
مادربزرگت رو از اینجا ببر!
ویرایش- خطر همهجا حضور داشت و این وظیفهٔ همیشگی پدرم بود که ما را بترساند. یکبار که با هم جشن چهارم جولای رفته بودیم برایم تعریف کرد که چهطور یکی از همخدمتیهایش با منفجر شدن یک ترقه روی پایش ناقص شدهبود. " یه لحظه با خودت فکر کن چی کشیده."
- آتشبازی خطرناک بود ولی نه به خطرناکی رعدوبرق. "یه دوستی داشتم خیلی خوشتیپ و باهوش. همهچیزش روبهراه بود تا این که صاعقه زد بهش. وقتی داشت ماهیگیری میکرد خورد وسط دوتا ابروش و مغزش رو مثل مرغ پخت. حالا تو پیشونیش یه ورقهٔ فلزی داره و دیگه حتا نمیتونه غذاش رو بجوه، همهچی رو اول باید بریزن تو مخلوطکن و بعد با نی بهش بدن."
- اگر قرار بود صاعقه مرا بزند باید اول دیوارها را سوراخ میکرد. با اولین نشانهٔ توفان میدویدم به زیرزمین و زیر یک میز مچاله میشدم و یک پتو روی سرم میکشیدم. آنهایی که روی ایوان میایستادند و تماشا میکردند یک مشت احمق بودند. پدرم گفته بود "یه حلقهٔ ازدواج یا حتا پُرشدگی دندون هم صاعقه رو به خودش جذب میکنه. روزی که دست از مراقبت بکشی درست همون روزیه که بهت اصابت میکنه."
- سال اول دبیرستان در کلاس حرفهوفن شرکت کردم و اولین تکلیفمان این بود که یک قوطی دستمال کاغذی درست کنیم. پدرم پرسید "نمیخواین از ارهٔ رومیزی استفاده کنین که؟ یه پسره رو میشناختم درست همسن و سال تو، یهبار وقتی داشته با اره کار میکرده تیغ اره شل شده و دررفته و صورتش رو از وسط نصف کرده." با انگشت اشارهاش خطی فرضی از پیشانی تا چانهاش کشید."
- زنده موند، ولی دیگه کسی حاضر نبود نگاهش کنه. الکلی شد و آخرسر هم با یه دختر چینی که از تو کاتالوگ سفارش داده بود عروسی کرد. بهش فکر کن. فکر کردم.[۲]