عبدالکریم سروش

فیلسوف و نویسنده ایرانی
(تغییرمسیر از حسين حاج فرج دباغ)

عبدالکریم سروش، اندیشمند دینی، متکلم (وی نظریات خودش را کلام جدید می‌نامد و مرام کلامی خود را نو معتزلی)، فیلسوف، شاعر و مترجم ایرانی است.

عبدالکریم سروش

گفتاورد

ویرایش
  • «اگر امروز شما را بین شاه و آقای خمینی مخیر کنند، کدامشان را می‌پذیرید، اگر فرض کنیم که هیچ اختیاری نداشته باشیم جز اینکه یا شاه و آقای خمینی یکی را انتخاب کنیم بنده صد در صد آقای خمینی را انتخاب می‌کنم. برای اینکه آقای خمینی، مردمی‌ترین رهبری بود که در تاریخ این کشور ظهور کرد. شما فقط کافیست که استقبال از او و بدرقه از او را وقتی که مُرد ببینید. ما در تاریخ ایران هیچ رهبری را نداریم که اینطور در دل مردم جا داشته باشد. شاه که هیچ، پدرجد شاه هم خواب اینجور پشتیبانی مردمی را نمی‌دیدند. مردم بهرحال یک چیزی دیده بودند، نشان یک عشقی بود، نشان یک عاطفه‌ای بود که معطوف به یک رهبری می‌شد که دوستش داشتند؛ در او چیزی دیده بودند. خمینی باسوادترین رهبر این کشور بوده تا کنون؛ از ایام اولیه حکومت هخامنشیان تا روزگار حاضر هیچکس به لحاظ علمی به پای او نمی‌رسید.

چرا؟ برای اینکه اولاً فقیه درجه اولی بود، عرفان هم خوانده بود، فلسفه هم خوانده بود. شاه قبل از آقای خمینی که بود؟ یک جوان ۲۰ ساله که از سوئیس بلند شد آمد ایران پادشاه شد. بعد از پادشاهی اش که درس و مکتب و مدرسه‌ای نبود؛ قبلش هم حداکثر یک دیپلم، اگر آن دیپلم را هم داشت، من خبر ندارم. سوادی نداشت. پادشاهان قبل از او چی؟ این رو تواریخ برای ما نوشتند، این‌ها خواندن و نوشتن بلد نبودند. انقدر فاصله زیاد است که لازم نیست ما بخواهیم شواهد تاریخی بیاوریم. نه فقط در ایران، شما سراغ پادشاهان انگلستان و فرانسه بروید، این‌ها آدم‌های بافکری، با علمی و با سوادی نبودند. در تاریخ ما آقای خمینی واقعاً یک نمونه‌ی بی‌نظیر بود در مقام حکومتداری. خمینی سابقه خوبی داشت. در گذشته او هیچ چیز ناپاکی وجود نداشت. نه مال مردمی را خورده بود. نه آدمی را کشته بود. نه تجاوزی به حق کسی کرده بود. هیچکدام این‌ها نبود. مرد شجاعی بود. ما آدم شجاع در تاریخ خودمان کم داشتیم. آدم قلدر داشتیم، ولی شجاعت یک فضیلت اخلاقی است. این غیر از این است که شما زورتان زیاد باشد. نادرشاه هم آدم قلدری بود. ولی شجاعت اصلاً حرف دیگری است. اختناق و خفقانی که در زمان شاه بود که کسی جرأت سخن گفتن نداشت، یک کسی از قم [اشاره به امام خمینی]برمیخاست و فریاد می‌کشید و مقابل حکومت شاه می‌ایستاد و میگفت من سینه‌ام را برای سرنیزه‌های شاه آماده کرده‌ام، این چه میزانی از شجاعت لازم دارد؟!».[۱]

  • «علم اینک شرک بزرگ روزگار ماست و علم‌پرستی، جانشین بت‌پرستی دوران‌های کهن شده است.»
    • عبدالکریم سروش، علم چیست فلسفه چیست.
  • «در جایی که تشتت آرا و تیرگی بیشتر است، مثل علوم انسانی، آزادی ضرورت بیشتری می‌یابد. وقتی هنوز تکلیف مسئله روشن نیست، به آرای دیگران محتاج تریم تا وقتی که مسئله کمابیش روشن شده‌است. آزادی برای آن نیست که آدمیان سخنشان را بگویند تا دلخور نشوند. برای آن است که همه محتاج یکدیگرند و باید برای روشن شدن حق و زدودن باطل، به یکدیگر مدد برسانند. تیرگی نخستین مقدمهٔ روشنایی واپسین است.»
    • عبدالکریم سروش، فربه تر از ایدئولوژی، مقاله عقل و آزادی.
  • «بعلاوه نگاه تاریخی به ما می‌گوید در آنجایی هم که مسئلهٔ امروز روشنتر شده‌است، برای آن است که از سابقهٔ آزادی برخوردار بوده‌است، یعنی افکار از همین مجرا و از همین جاده عبور کرده‌اند و پس از اینکه تلاطمها را پشت سر گذاشته‌اند اکنون به آبهای آرام رسیده‌اند. چنین نبوده که همان حقایقی که ما امروز آنها را روشن و استوار می‌پنداریم به آسانی و منفعلانه به دست آمده باشند و از کوره صرافیها و نقادیها و مشاجرات و مضاربات عبور نکرده باشند.»
    • عبدالکریم سروش، فربه تر از ایدئولوژی، مقاله عقل و آزادی.
  • «این نکته را بنده همیشه عرض کرده‌ام که دورانی که ما در آن زندگی می‌کنیم دوران توجه به حقوق آدمی است. دورانی از تاریخ است که حقوق‌مداری در آن اصل شده‌است و حقوق را در مقابل تکالیف به کار می‌بریم. دوره بلندی بر انسان گذشت که بیش از آنکه به حقوق خود بیندیشد به تکالیف خود می‌اندیشید و همین که بالغ می‌شد و خود را بازمی‌یافت می‌پرسید تکالیف من چیست؟ بزرگان و رهبران دینی و فکری جامعه هم همواره در پی تلقین و تقلید تکالیف بوده‌اند. [...] ادیان و دست کم ادیانی که در دوره ما آن‌ها را صحیح می‌دانیم یعنی ادیان ابراهیمی، همه در دوران و در پارادایم تکلیف ظهور کرده‌اند و زبانشان زبان تکلیف است و زبان حق نیست. زبان تکلیف و زبان حق، حقیقتاً تفاوت دارند.»
    • منبع: سخنرانی دکتر عبدالکریم سروش در دانشگاه نیوجرسی آمریکا، ۲۶ آبان ۱۳۸۸.
  • «وقتی که خداوند ملائکه را نزد لوط فرستاد و نزد ابراهیم و گفتند که ما آمده‌ایم که عذاب بر قوم لوت و بر جامعه لوت نازل کنیم ابراهیم فوق‌العاده پریشان شد و با خداوند مشغول مجادله شد. تعبیری که در قرآن است همین است. «یجادلنا فی قوم لوط»، اصلاً اعتراض کرد یک اعتراض جدال آمیز. [...] اینکه انسان با خداوند احتجاج و جدال بکند و به او اعتراض بکند و از او شکایت بکند این‌ها کاملاً به رسمیت شناخته شده‌است. در منطق دینی آن هم نه افراد لاابالی و متفرقه بلکه عارفان، عاشقان و محبان خداوند، این‌ها حق داشتند و عمل می‌کردند. جدال می‌کردند و اعتراض می‌کردند و شکایت می‌کردند. آنچه که ما شنیده‌ایم و آنچه که تا کنون در ذهن ما نقش بسته‌است این است که در مقابل خداوند دهان‌ها باید بسته باشد. کسی در دلش هم نباید تصور اعتراض بکند. چه جای اینکه به زبان بیاورد و چه جای اینکه جدی بگیرد؛ ولی اصلاً این طور نیست؛ و این همان نقطه آغازین است برای باز کردن یک افق تازه که انسان محق است. نه در مقابل آدمیان دیگر و نه در مقابل جامعه انسانی بلکه در مقابل خدائی که او را آفریده‌است. این عقل و اختیار که خداوند به انسان داده‌است معنای بسیاری دارد. معنای آن این است که این اختیار تا هر جائی که برود می‌تواند برود. عقل تا هر جا که می‌رود می‌تواند برود.»
    • منبع: سخنرانی دکتر عبدالکریم سروش در دانشگاه نیوجرسی آمریکا، ۲۶ آبان ۱۳۸۸.
  • «عبادت ذلیلانه داریم و عبادت سرفرازانه داریم. یک انسانی به دلیل محق بودن خداوند را عبادت می‌کند و یک انسانی به دلیل ذلیل بودن و اختیار خود را از دست دادن و عقل خود را از دست دادن، این‌ها با هم خیلی فرق دارند. خداوندی که محبوب ماست و مطاع ماست و معبود ماست می‌تواند هم موضوع و متعلق شکر ما قرار بگیرد و هم موضوع و متعلق شکایت ما قرار بگیرد. این آزادی را به ما داده و این اختیار را به ما داده‌است. کجا؟ همان جائی که به ما عقل داده‌است. وقتی که این را داد یعنی همه این‌ها با آن می‌آید.»
    • منبع: سخنرانی دکتر عبدالکریم سروش در دانشگاه نیوجرسی آمریکا، ۲۶ آبان ۱۳۸۸.
  • «دین همچو شراب است. آن چنان را آن چنان‌تر می‌کند. حیوان‌ها را حیوان‌تر و انسان‌ها را انسان‌تر می‌کند.»
    • منبع: نامه عبدالکریم سروش «خدا نیست، بخدا قسم خدا نیست، نیست…»

ولایت فقیه

ویرایش
  • «تئوری ولایت فقیه، عین استبداد دینی است. با این تئوری اصولاً نمی‌توان نظم دموکراتیک به وجود آورد. حتی هیچ‌کس نمی‌تواند در ذیل تئوری ولایت فقیه، عدالت بورزد چون همان‌گونه که فیلسوفان قدیمی گفته‌اند، قدرت مطلقه فساد مطلق می‌آورد. پارساترین فرد هم اگر در راس جامعه با قدرت غیرپاسخگو قرار گیرد بعد از چند سال بسیار از عدالت فاصله خواهد گرفت؛ لذا تئوری ولایت فقیه آیت‌الله خمینی از همان آغاز یک تئوری غیراخلاقی بود ولی در عمل هم خوشبختانه ماهیت خودش را نشان داد و اکنون بیش از گذشته با تجربه تلخ جمهوری اسلامی مشخص شده که تئوری ولایت فقیه، تئوری عدالت‌ورزانه‌ای نبوده و نیست. اگر چیزی باید قربانی شود، آن قدرت مطلقه و اختیارات مطلقه فقیه است، اگر این سایه شوم از سر ایران برداشته شود و آفتاب عدالت بتابد مردم ایران می‌توانند رنگ آزادی و عدالت را ببینند.

استبداد سکولار

ویرایش

سکولارها حق دارند حرف بزنند؟ دینداران حق ندارند؟ شما تحت عنوان سکولار حاضری نظرت را بگویی ولی تحت عنوان دیندار حق ندارید؟ ما توی این جامعهٔ خارج از کشور هر وقت اسم دین آوردیم یک عده‌ای اصلاً یک جوری شدند … آقا جان بنده عقیده دارم! من شصت سال با این اعتقاد زندگی کردم! حاضرم هستم درباره‌اش سخن فرسایی کنم! گوش شما را نمی‌آزارم … اگر کسی خواست … و من به اندازه خودم حق دارم بگم من کی هستم و چی فکر می‌کنم … چند تا هم همفکر داریم وقتی دور هم جمع میشیم باید بگیم ما اینیم … قایم کنیم؟ شرمنده باشیم؟ خجالت بکشیم؟ چرا؟ و چرا دیگران همش اصرار دارند که شما این اسم رو نیارید؟ چرا نیاریم؟ این موجوده! این واقعیت داره! از نظر بنده شرافت هم داره! حالا از نظر یک نفر فقط واقعیت داره از نظر یک نفر شرافت هم داره … چرا نگه؟ چرا حرفش رو نیاره؟ ببینید من خیلی تعجب می‌کنم! یک عده‌ای استبداد سکولار بنا کردند! از همین حالا هم بنا کردند! اصلاً میگن اسم دین رو نیارید! فردا اگر به قدرت برسند نمی دونم چه بلایی سر ما می خوان بیارند؟ آقا بنده اسمش رو میارم و بایدم بیارم و هر کسی این عقیده را دارد بهش میگم بگو! اونایی که هم نیستند هم بگن کمااینکه دارن میگن! اما از چرا دیگران می‌رنجند؟ من خیلی تعجب می‌کنم واقعاً! بنده یک دونه مقاله علیه سکولاریسم ننوشته‌ام! صد علیه دینداری نوشته شده! توی همین اینترنت و این سایت‌های خارجی! اگر یک دونه ما بنویسیم فریاد و فغان به آسمان میاد! درحالی که حق ماست … عقیده ماست! بنده معتقدم استدلال من خیلی قویتر از آن دیگرانیست که مینویسن! ولی من وارد این نزاع‌ها نمیشم، نباید هم بشیم! ولی حرف خودمون رو که حق داریم بزنیم! و حرف خودمون رو با تابلوی خودمون بگیم! خب چه اشکالی داره؟ من نفهمیدم این ایرادش کجاست؟ بعدشم ما فردا اگر حکومتی بنا شده در جامعه هر کسی وزن خودش رو پیدا میکنه؟ مگه بنده از الان باید معین بکنم کی سرکار بیاد کی نیاد؟ کی نیرومند باشه کی نباشه؟ جامعه دموکراتیک اصلاً معناش اینه که آدمی وزن کاذب و مصنوعی نداره! این یک ترازویست همه معین میشه … این سنگینه و اون سنگینه و هر کسی کار خودش رو میکنه! بنا بر اینه یعنی ان شاء الله اینطوری میشه! اون مصاحبه‌ای که من کردم و نکته اش گرفته نشد و متاسفم ॥ من پیام دادم به هر دوطرف … گفتم آی دینداران دموکراسی چیزی نیست که به شما دینداران جفا بکند! به سکولارها هم گفتم آی سکولارها دینداران با این تعریفی که من میگم کسانی نیستند که به سکولارها و دموکراسی جفا بکنند! ما یک طرح، تئوری و دریافتی از حقوق انسانها و از دین یک تفسیری داریم که میتونیم - یک عده‌ای میگن که از کجا به این وعده هاتون وفا کنید! از کجا که دیگران به وعده هاشون وفا کنند؟ هرکسی امروز هر چیزی بگه میشه یقه اش رو گرفت و گفت به چه دلیل این حرف رو می‌زنید شاید فردا غلط از آب دراومد؟ خب درست هم میگن، برای اینکه خیلی جاها این وعده‌ها درست در نیومده … ولی این سؤالی نیست که من الان جواب بدم! من فقط میتونم ساختار فکری و بینش و تئوری خودم رو بیان کنم! با دلیلش، با توجه به نوع مسائلی که مطرحه و به اندازه معلومات و اطلاعاتی که بنده دارم … آن هم در کمال شفافیت … چیزی را هم مخفی نکرده‌ایم … تمام این نوشته‌های بنده ظرف ۱۵ سال بیست سال اخیر و نوشته‌های شاگردان، دوستان و همفکران کاملاً نشون میده ما در چه خطی فکر می‌کنیم و بابتش هزینه هم دادیم! اینجوری هم نبوده حرفی در هوا زده باشیم! کاملاً ما داریم میگیم که از حق چه می‌فهمیم! باور کنید دریافتی که ما از حق داریم و توضیح دادیم در نوشته‌های خیلی‌های دیگه ندیدیم! یک عده فقط دلشون خوشه که بگن دین یک امر خصوصیست! من بهشون میگم که شما اشتباه می‌کنید! این حرف خیلی ناسنجیده ایست! توی ایران دویست هزار مسجد وجود داره … این یعنی امر خصوصی؟ خب مردم اونجا جمع میشن دیگه؟ آخه اعتقاد و اینکه ایمان توی دل منه یک بحثه ولی دین یک نهاد اجتماعیه و اینهمه اثر آفریده برای خودش! شما بگید سوء استفاده کرد آقای خمینی و انقلاب دینی راه انداخت! خیلی خب پس یک چیزیست که باهاش میشه انقلاب راه انداخت! یعنی این مهمه که ما این واقعیت رو بشناسیم! یک عده چیزی رو که دوست ندارند میگن نیست! ای بابا! چیزی که بنده دوست ندارم چرا بگم نیست! خب هست! بنده نمی‌پسندم ! منتهی بنده به اونهایی که میگن دوست ندارند میگم بشناسید این رو و بعد دوست نداشته باشید! ما یک مقدار در مقام شناخت هم ضعف داریم در این زمینه! خوشبختانه در این فضای خارج از کشور ما باید ازش بهتر استفاده کنیم! بجای جنگ و جدال و نخوندن چیزهای یکدیگر خب باید بخونیم دیگه و حرفهامون رو صریح و شفاف بزنیم و همدیگر رو متهم نکنید … نه کسی تفرقه می خواد بندازه و نه کسی میخواد قدرت بگیره! والله پاره‌ای از ماها امتحانمون رو هم دادیم واسه خدا هم دادیم نه تحسین مردم … به هر حال ما معامله با خدا کردیم چون اونجا ماندگاره …[۲]

پیشنهاد مهاجرت به علما

ویرایش
  • «نه حرمت و اعتباری برای فقه مانده، نه قداست و استقلالی برای حوزه. حجت‌ها آیت و آیت‌ها آلت قدرت گشته‌اند. انسداد و استبداد کم بود، سپاهیان گستاخ و دراز دست، مرجع تراشی و مرجع کوبی هم می‌کنند. «هیچ ندانی» را که رسماً خبط دماغ دارد، مسند مرجعیت داده‌اند تا در ثنای رهبر مد یحه بخواند وسینه بزند واو را «کوثر» بنامد واز آن طرف در فجر تصدٌی ولایت که مقام رهبری دماغ مرجعیت می‌پخت، فقیه نزیهی را که بر او دلیری و خرده گیری کرد و او را از «افتاء بغیر علم» بر حذر داشت به عذاب الیمی دچار کردند که همه سرها در گلیم کشیدید و بر حرمت ضایع شده فقاهت و مرجعیت خون خوردید و خاموش نشستید. نگذارید بیش ازین نام و ناموستان فدای هوسهای سیاه سپاهیان شود ونا خواسته در زمره حامیان استبداد دینی به قلم روید.
  • «دلیران عرصه جهاد اکبر، تیغ زبان آختند و بر دولت غاصب تاختند. ارادتی بخلق نمودند و سعادتی بردند. اکنون نوبت شما خاموشان ناخرسند است. توقع محرومان و مظلومان از شما بسی بیش از آن است که افسرده‌دل و پریشان حال بنشینید و در عیان از ملامت جباران تن زنید و در نهان شکوه به درگاه قاصم الجبارین برید، یا مخفیانه بر در ارباب بی مروت دنیا پیامی بفرستید و جوابی نشنوید. کار از اعوذ و لاحول نمی‌رود و خواهش و سفارش از اثر افتاده است و سکوت در مقابل جباران صدای آنها را بلندتر کرده است؛ و حال که نه رای موافقت دارید نه یارای مخالفت، مصلحت در مهاجرت است. جهاد اصغر کنید. خاطر بدست تفرقه دادن نه زیرکی ست. اگر دهانها را بسته‌اند پای‌ها را که نشکسته‌اند. الفرار مما لایطاق من سنن المرسلین. باید برون کشید ازین ورطه رخت خویش.[۳]

تئوری راوی رؤیای رسولانه

ویرایش
  • «محمّد (ص) راوی است، یعنی مخاطب و مخبر نیست. چنان نیست که مخاطب آواهایی قرار گرفته باشد و در گوش باطنش سخنانی را خوانده باشند و فرمان به ابلاغ آن داده باشند، بل محمّد (ص) روایتگر تجارب و ناظر مناظری است که خود دیده است و فرقی است عظیم میان ناظر راوی و مخاطب خبر. به او نگفته‌اند برو و به مردم بگو خدا یکی است، بل او خدا را به صفت وحدت خود دیده و شهود کرده و روایتش از این مشاهده را با ما به زبان خود بازمی‌گوید. به او نگفته‌اند برو و به مردم بگو خدا و فرشتگان و دانایان بر وحدانیت خدا گواهی می‌دهند، بل او گواهی خدا و فرشتگان و دانایان را خود دیده و شنیده، و اینک راوی آن است. به او نگفته‌اند برو و به مردم بگو که رستاخیزی هست و میزانی و دوزخی و بوستانی و حشر خلایق و نشر کتب، بل وی بنفسه و بعینه، ناظر و راوی آن مناظر بوده است. بهشتیان را در حال مبادلهٔ جام‌های شراب و دوزخیان را در حال ریزش پوست‌های سوخته و رویش پوست‌های نو دیده است. به او خبر نداده‌اند که همه چیز تسبیح خدا می‌کند، بل او خود شاهد و شنوندهٔ تسبیح آن‌ها بوده است و قس علیهذا.»
    • «محمّد (ص) راوی رویاهای رسولانه»، ۱۳۹۲[۴]

پانویس

ویرایش
  1. سروش و شاه و خمینی: تجلیلی که بر تحلیل سایه افکند.
  2. http://eshaarat.blogspot.com/2011/04/blog-post_19.html
  3. «دقٌ الباب»(فارسی)‎. وبگاه عبدالکریم سروش، خرداد ۱۳۸۹. 
  4. از تاریخ ۱۷ خرداد ۱۳۹۲ ایشان سلسله مقالاتی با عنوان محمد (ص) راوی رؤیای رسولانه منتشر نمودند و در مجموع شش مقاله منتشر کردند. در این مقالات به پدیدار شناسی ماهیت وحی پرداختند و مدعی شدند وحی بصورت دیداری و شنیداری بود و نه طبق نظر مفسران گذشته فقط شنیداری باشد و معتقدند که پیامبر تمام آیات قران را در رؤیا مشاهده کردند و سپس در قالب الفاظ عنوان روایت کردند؛ لذا بجای اینکه آیات قران را تفسیر کنیم باید آن‌ها را تعبیر نمائیم و باید علم خوابگزاری داشته باشیم تا بتوانیم وحی را بفهیم.

پیوند به بیرون

ویرایش
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ