حسن وثوق
سیاستمدار و نخست وزیر پیشین ایرانی
میرزا حسن وثوقُ الدّوله (۱ آوریل ۱۸۶۸، تهران - ۳ فوریه ۱۹۵۱، تهران) سیاستمدار، ادیب و شاعر ایرانی؛ وزیر در کابینههای گوناگون، نخستوزیر ایران (بار نخست: ۲۹ اوت ۱۹۱۶ – ۵ ژوئن ۱۹۱۷؛ بار دوم: ۸ اوت ۱۹۱۸ – ۳ ژوئیه ۱۹۲۰) بود. او فرزند ابراهیم (معتمدالسلطنه) بن محمد (قوامالدوله) آشتیانی بوده است.[۱] [۲]
گفتاوردها
ویرایشسرودهها
ویرایشدل چو آرام نباشد ز تن آرام مخواه | باده صاف ار نبود روشنی جام مخواه | |
راحت خاطر از این چرخ معلّق مطلب | زانچه در جنبش دایم بود آرام مخواه | |
روشنایی ز شب و تیرگی از روز مجوی | شادمانی ز غم و پختگی از خواه مخواه | |
حرکات فلکی چون نه به کام فلک است | به خرد تکیه کن و کام ز ناکام مخواه | |
همچو خورشید فلک با گهر خویش بتاب | روشنایی چو قمر از دگران وام مخواه | |
نامجویی نبود فارغ از آلایش ننگ | گر تو را ننگ نباید به جهان نام مخواه | |
دام آزادگی و بنده هویٰ و هوس است | بنده در هم گسل و دانه از این دام مخواه[۱] |
بشنو اندرز من ای تازهجوان کاین اندرز | حاصل تجربت عمر ز پیری کهنیست | |
قطره قطره نشنیدی که چو در هم پیوست | سیل دریا خطر خانه ز بناید کنیست | |
و آتش شعلهوری کز شررش شهر بسوخت | در نخست آشپز مطبخی پیرزنیست | |
کار را سخت کند شیوهٔ سهلانگاری | مایهٔ مرگ بتی پایه جنگی سختیست[۱] |
ما اگر مالک ابریم و اگر صاحب باد | بند بر پای حوادث نتوانیم نهاد | |
جنبش خار و خزف نیست بجز جنبش موج | حمله شیر علم نیست بجز حمله باد | |
در خم شش جهت و چار مزاج است اسیر | سر و پا بسته که خوانیش بشوخی آزاد | |
گه در این معرکه هنگامه خرد است و بزرگ | گه در این مدرسه افسانه نسل است و نژاد | |
گاه غوغای خطر بین وضیع است و شریف | گاه دعوای نظر بین مرید است و مراد | |
رایت فتح چه بازیم در اقلیم خطر | برق اصلاح چه جوییم ز کانون فساد | |
کس در این سفره ندانست چه آورد و چه خورد | کس در این حوزه نسنجید چه بگرفت و چه داد[۲] |
گر روی زشت زشت نماید در آینه | مرد حکیم خرده نگیر بر آینه | |
نقش تو در زمانه بماند چنانکه هست | تاریخ حکم آینه دارد هرآینه | |
سیمای نغز و صورت موزون طلب مکن | چون مینهی مقابل روی خود آینه | |
در خجلتست برحسب اقتضای طبع | از عکس روی مردم بدگوهر آینه | |
مرد حکیم آینهدار طبیعت است | دارد ودیعه در دل و هم در سر آینه | |
برجستهتر نماید سیمای زشت را | گر خوب را افزاید زیب و فر آینه | |
چشم دگر بباید تا بنگرد که چون | تشخیص میدهد عرض از جوهر آینه | |
قهر خدای بنگرد و هیچ ننگرد | بر گور کافران حُلل و زیور آینه | |
بشناس قهر وی که بسا صورت کریه | نشناختی گرت بندی ز هر آینه | |
لختی به خویش آی و مکن تیره زنهار | از آه سرد خویش و ز چشم تر آینه | |
تا منعکس کند به تو سیمای نیک و زشت | آلوده تن بر نیق و خاکستر آینه | |
تا روی زشت و سیرت بد گردد آشکار | جمشید جام سازد و اسکندر آینه | |
زین دیوسیرتان و بهائم طبیعتان | دعوی مردمی نکند با در آینه | |
دونان پی ناظره سیمای زشت خویش | سازند از مناظر یکدیگر آینه | |
خلق ترا ز عقل تو بهتر کند تمیز | کز چشم عقل هست جهانبین ترا آینه | |
راز درون قلب بداند چنانکه هست | سالوس و زرق را نبود مظهر آینه | |
میکوش تا به چشم حقیقت نظر کنی | تا نقش ناپسند نیفتد در آینه | |
تعریف ذات آینه حدِّ من و تو نیست | آیینه را بس است ستایشگر آینه | |
زیر فشار حادثهام استخوان شکست | آن سان که زیر چکش آهنگر آینه | |
هم خسته شد زبان و هم آزرده شد قلم | هان این حدیث ختم نمایم بر آینه[۲] |
آوخ ز چرخ واژگون وز عهد نامستحکمش | از رنگهای گونهگون وز نقشهای درهمش | |
آزار نیکان مطلبش تیمار دونان مذهبش | از خون آنان مشربش وز خوان اینان مطعمش | |
مهرش بلای جهان من معمورهاش ویران من | خار است در چشمان من نسرین و شاهاسپرم غمش | |
جسم از فضایش دور بِه چشم از لقایش کور بِه | سیمای جان متسور بِه از دیده نامحرمش | |
زین بیحقیقت فَرِّهی کی سفله را باشد بهی | گر تاج افریدون نهی بر فرق دو دیهیم جمش | |
روزی برآنیم زین سلب جان وارهانم از تعب | چون نیستم افزون طلب شاید اگر گیرم کمش[۲] |
منابع
ویرایش- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. ششم. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۳۸۲۹. شابک ۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ وثوق، علی. آثار وثوق؛ نمونههای از نظم و نثر وثوقالدوله. خودناشر، خرداد ۱۳۴۳.