تربیت احساساتی
تربیت احساساتی رمانی از گوستاو فلوبر نویسنده فرانسوی.
منبعدار
ویرایشبخش اول
ویرایش- «هیچ چیز خفتآورتر از این نیست که ببینی ابلهی در آنچه تو شکست خوردهای موفق شده است.»
- صفحه ۹۵
بخش دوم
ویرایش- «فردریک از زندگی بسیار احساس شادمانی میکرد؛ برای اینکه زیر آواز نزند به خودش فشار میآورد، نیاز داشت که از پوستهٔ خودش بیرون بجهد، دست و دل بازی کند، بخشش کند. به دوروبر نگاه کرد که ببیند کسی نیازی به کمکی ندارد. فقیری از آنجا نمیگذشت؛ و میلش به فداکاری فروکش کرد چون آدمی نبود که برای چنین کاری راه دوری برود.»
- صفحه ۱۹۹
- «هر کسی هر کاری میخواهد بکند، هر چه میخواهد بشود!»
- صفحه ۲۰۲
- «طبقات بالایی وجود ندارد. آنچه آدم را بالا میبرد فقط دل است.»
- صفحه ۲۰۲
- «من یکی که دلم میخواهد بروم و میان آدمخوارها زندگی کنم. دولت دارد ما را میبلعد. روی همه چیز دست گذاشته: فلسفه، حقوق، هنر، هوا… فرانسه دارد به صدا درمیآید. زیر چکمهٔ ژاندارم و ردای کشیش بتنگ آمده.»
- صفحه ۲۰۴
- «من که معتقدم برای بستن دهن روزنامهنگارها باید دادگاه نظامی تشکیل داد. با کوچکترین گستاخی، محکمهٔ جنگی، بی برو برگرد!»
- صفحه ۲۳۳
- «سردبیری، یعنی این خوشبختی بیان نکردنی که مدیر دیگران باشی، مقالاتشان را قیچی قیچی کنی، مقاله سفارش بدهی، مقاله قبول نکنی.»
- صفحه ۲۶۱
- «میان آدمها کسانی هستند که کارشان فقط میانجیگری است؛ از ایشان چنانکه از روی پلی میگذریم و دور میشویم.»
- صفحه ۳۵۳
بخش سوم
ویرایش- «هر آنچه از ایشان سر میزد وحشیانه بود. آنهایی که در زدوخوردها شرکت نداشته بودند میخواستند خودی نشان بدهند. ترس بود که سرریز میکرد. انتقامشان را همزمان از روزنامهها، باشگاهها، گردهمآییها، نظریات سیاسی، از همه آنچه از سه ماه پیش مایهٔ آشفتگی بود میگرفتند؛ و برغم پیروزی، برابری (پنداری برای مجازات مدافعانش و ریشخند دشمنانش)، برابری پیروزمندانه مینمایانید، برابریِ حیواناتی وحشی بود، حدّ واحدی از دنائتهای خونین؛ چرا که تعصبِ منافع دیوانگیهای نیاز را هماهنگ کرد، اشرافیت شقاوتهای اوباش را داشت، و کلاه کتانی کمتر از کلاه سرخ ددمنشی نشان نداد. عقلِ همگانی به همان صورت دچار خلل شد که بعد از زیرورو شدنهای عظیم طبیعت میشود. ذهنهای روشنی از آن پس همهٔ عمر ابله ماندند.»
- صفحه ۴۹۲
- «آخر دیوانگی نیست که آدم همه چیز را جدی بگیرد؟ به اندازهٔ کافی بدبختی هست و لازم نیست که آدم از این بیشترش را هم برای خودش دست وپا کند. هیچ چیز آنقدر ارزش ندارد که آدم به خاطرش درد بکشد.»
- صفحه ۵۳۴
- «دیکتاتوری بعضی وقتها لازم است. زندهباد استبداد، به شرطی که مستبد کار خوب بکند!»
- صفحه ۵۴۵
- «از هر آدمی، هر چقدر هم عاقل باشد، بالاخره خطایی سر میزند.»
- صفحه ۵۴۹
- «به پایان رسیده بود آن زندگی پر از شتاب و تکان! آن همه تک وپو کردنها در این اداره و آن دفتر، آن همه عدد و رقم قطار کردنها، معامله جور کردنها، گزارش شنیدنها! آن همه چاپلوسی، لبخند، کرنش! چون مدح همه را گفته بود: ناپلئون، قزاقها، لویی هجدهم، انقلاب ۱۸۳۰، کارگرها، همهٔ رژیمها، و حاکمیت را با چنان عشقی عزیز داشته بود که برای خود فروختن حاضر بو پول هم بدهد.»
- صفحه ۵۵۰
- «دل زنان به صندوقچههای رمزیای میماند که پر از کشوهای تودرتو است؛ زحمت بسیار میکشیم، ناخن میشکنیم و سرانجام در ته آن گل خشکیدهای پیدا میکنیم یا اندک غباری یا خلاء.»
- صفحه ۵۶۶
- «نوشیدنیهای مختلفی را از نیم فنجان و گروگ گرفته تا شراب گرم و حتی آب و شراب پشت سر گذاشته دوباره به آبجو رو آورده بود.»
- صفحه ۵۷۳
- «وقتی انقلاب شد خیال کردم که دیگر خوشبخت میشویم، یادتان هست چقدر زیبا بود؟ چه نفس راحتی میکشیدیم! امّا دوباره همه چیز از همیشه بدتر شده.»
- صفحه ۵۷۹
- «کلهٔ گوساله رسمی است که از انگلیسیها گرفته شده. آنجا بعضی گروههای مستقل برای تمسخر شاهدوستها که روز سی ژانویه را جشن میگرفتند، مهمانیهای سالانهای میدادند که غذای اصلیاش کلهٔ گوساله بود، همینطور در جمجهٔ گوساله شراب سرخ میریختند و به امید نابودی خاندان استوارت سر میکشیدند. اینجا هم بعد از ترمیدور گروههای تروریست دستهای تشکیل دادند و عیناً همین کار را میکردند، که خودش نشان میدهد حماقت چقدر مُسری است.»
- صفحه ۶۱۹
- زندگی هر دو شان ناموفق بود، چه آنی که آرزوی عشق را داشت و چه دیگری که خیال قدرت را در سر پروریده بود. چرا موفق نشده بودند؟
- فردریک گفت: «شاید به این خاطر باشد که یک خط راست را دنبال نکردیم.»
- دلوریه گفت: «در مورد تو شاید این حرف درست باشد. امّا من برعکس، زیادی یک خط را دنبال کردم، هزار چیز جزئی و ثانوی را که از همه مهمترند ندیده گرفتم. من زیادی منطقی بودم و تو زیادی احساساتی.»
- صفحه ۶۲۰
دربارهٔ تربیت احساسات
ویرایش- «به نظر من، همهٔ کتابهایی که ما مینویسیم و به نظرمان واقعی میآیند، در مقایسه با این کتاب کارهایی رمانتیکاند اپراهاییاند که برای تماشاخانه تنظیم شدهاند.»
منابع
ویرایش- فلوبر، گوستاو. تربیت احساسات. ترجمهٔ مهدی سحابی. چاپ چهارم، تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۸، ISBN 978-964-305-646-9.