ساقی ز رطل عشرت پُر ساز جام جم را | |
باشد زمانی از دل بیرون کنیم غم را |
خاک ره تو گشتیم از شوق پای بوست | |
آه ار دریغ داری از راه ما قدم را |
بر من گذشت از حدِّ جور تو ای ستمگر | |
بر جور دیدهٔ خود از حدی مبر ستم را |
دل در خم دو زلف بیتاب نا نگردد | |
بر یکدیگر مده تاب آن زلف خم به خم را |
بهرام چو ببردی سوی دهان او راه | |
بهتر که پیش گیری زین پس ره عدم را[۱] |
***
ای شاه زمین دور زمان بیتو مباد | |
در دهر ز من نام و نشان بیتو مباد |
مقصود جهان تویی جهان بیتو مباد | |
آسایش جان ز توست جای بیتو مباد[۱] |
***
افسوس که در خیال و خوابیم همه | |
سرگشتهٔ راه ناصوابیم همه |
در پردهٔ ظلمت حجابیم همه | |
از شوی نفس در عذابیم همه[۱] |
***
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ دیهیم، محمد. تذکرهٔ شعرای آذربایجان. ج. اول. تبریز: آذربادگان، آبان ۱۳۶۷. ص۳۰.
بهرام درین سراچهٔ پر شر و شور | |
تا کی به حیات خویش مغرور |
کردهست در این بادیه صیاد اجل | |
در هر قدمی هزار بهرام به گور[۱] |