ایوان گانچاروف
نویسنده اهل روسیه
ایوان الکساندرویچ گنچاروف (به روسی: Гончаров, Иван Александрович) (۱۸ ژوئن ۱۸۱۲ سیبری - ۲۷ سپتامبر ۱۸۹۱) نویسنده روس بود.
گفتاوردها
ویرایشآبلوموف
ویرایش- «تزویر همچون پول سیاهی است که با آن چیز ارزندهای نمیشود خرید. همچنانکه با پول سیاه، یکی دو ساعتی بیش نمیتوان زنده بود؛ به یاری تزویر نیز فقط میتوان اینجا چیزی را مخفی کرد و آنجا چیزی را به صورتی نادرست جلوه داد؛ اما هرگز نمیتوان کرانههای دوردست را از راه آن دید یا آغاز و انجام رویدادی بزرگ را با هم ارتباط داد.»[۱]
- «نیرنگبازْ نزدیکبین است و دورتر از پیش پای خود را به درستی نمیبیند و به همین سبب اغلب خود در دامی که برای دیگران مینهد دربند میشود.»
- «وقتی در خانه بود، یعنی تقریباً همیشه، پیوسته لمیده بود و همیشه هم در یک اتاق، همان اتاقی که ما او را در آن یافتیم، و هم اتاق خوابش بود، هم کار و هم پذیرایی. سه اتاق دیگر هم داشت اما به ندرت نگاهی به درون آنها میانداخت.»
- «تنها زاخار بود که تمام عمر دور اربابش گشته و بیش از همه کس از جزئیات زندگی درونی او خبر داشت و معتقد بود که کار درست را او و اربابش میکنند و شیوه زندگی شان عادی است و زندگی به طریق دیگر شایسته نیست.»
- «روی دیوارها کنار تابلوها ریسههای تار عنکبوت پربار غبار آویخته بود. آینهها به عوض آن که تصویر اشیاء را بازنمایند ممکن بود به جای لوح به کار روند و انسان میتوانست بر قشر غبار روی آنها هرچه را که بخواهد از یاد نبرد یادداشت کند. فرشها پرلک و پک بود و حولهای روی کاناپه فراموش شده بود و کمتر اتفاق میافتاد که صبح بشقابی کثیف با استخوانی دندان زده در آن و نمکدان و نیز خردههای نان از شام شب پیش روی میز دیده نشود.»
- شتولتس با سرسختی تکرار کرد:
- – نه، این زندگی نیست!
- – خوب. به عقده تو اگر این زندگی نیست، چیست؟
- شتولتس کمی فکر کرد که ببیند اسم این زندگی را چه میشود گذاشت و بعد گفت:
- – این… میشود گفت… آبلومویسم است.
- ایلیا ایلیچ، در حیرت از این واژه عجیب، آهسته گفت:
- – آب… لومویسم!
- و بعد دوباره آن را بخش بخش تکرار کرد:
- – آب… لو… مویسم…
- با نگاهی تعجب زده به شتولتس خیره ماند و بی رغبت و با خجالت پرسید:
- – پس آرمان زندگی برای تو چیست؟ چیست که آبلومویسم نباشد؟
- و بعد با جسارت افزود:
- – مگر همه در پی همان چیزی نیستند که من در خیال میبینم؟ آخر تصدقت، مگر هدف همه تلاشها و سوادها و جنگها، همه فعالیتهای تجارتی شما و زحمات سیاستمداران حصول همین آرامش و آسودگی نیست؟ مگر شما همه نمیخواهید این بهشت از دست رفته را به دست آورید؟
- شتولتس گفت:
- – تو مثل اینکه از تنبلی حال زندگی کردن هم نداری.
- – همینطور است، آندرهی، این را هم درست حدس زدهای!
- آبلوموف که از جوابهای آماده شتولتس به تنگ آمده بود با غیظ گفت:
- – پس کی میخواهی زندگی کنی؟ فایده این همه زحمت چیست؟
- – من خودِ کار را دوست دارم. هیچ دلیل دیگری برای کار کردن ندارم. کار یک شیوه زندگی است. درونمایه زندگی است، اصل و هدف زندگی است. دست کم برای من این طور است. تو کار را از زندگیات بیرون راندهای و ببین به چه روزی افتادهای!
- الگا گفته او را تکرار کرد:
- – … برای چه زندگی میکند؟ مگر ممکن است وجود کسی بیفایده باشد؟
- آبلوموف گفت:
- چرا نه؟ مثلاً مال من!
- آبلوموف آهی کشید و گفت:
- – وای، زندگی…
- – زندگی؟ زندگی چه شده؟
- – مدام هی میزند. راحتم نمیگذارد. دلم میخواست بیفتم… بخوابم… برای همیشه
- زاخار: ارباب اسباب کشی کاری ندارد. شما صبح از خانه بیرون بروید و تا غروب در خیابان پرسه بزنید و به تاتر و سیرک بروید و شب به خانه جدید برگردید.
- ابلوموف: صبح تا غروب در خیابان راه بروم؟ برای تو چه فرقی میکند که من کجا غذا بخورم؟ بعد از ناهار کجا بخوابم؟ بی من اسباب کشی میکنید؟ اگر بالای سرتان نباشم فقط آشغالها را میبرید.
- اسباب کشی یعنی سروصدا. یعنی شکسته شدن همه چیز. همه اسباب و اثاثه را روی زمین پهن میکنند. یک چمدان اینجا، یک پشتی آنجا و تابلوهای من در یک گوشه، پیپهایم در آن گوشه، تازه کتابهایم، یک انبار شیشههای جوراجور که مدتهاست گم شدهاند و معلوم نیست که یکدفعه ا زکدام سوراخ بیرون میآیند. نصف چیزها اینجایند، باقی در گاری یا در خانه جدید. آدم میخواهد پیپ بکشد. پیپ را برمیدارد، میبیند که توتون را بردهاند… میخواهد یک گوشه بنشیند، صندلی پیدا نمیکند به هرچه دست میزنی دستت کثیف میشود…
- اگر آدم تشنه باشد و بخواهد آب بخورد لیوان پیدا نمیکند…
- در خانه جدید هم تا سه روز هیچ چیز در جای خود نیست. تابلوها همه در پای دیوارها مانده یا روی زمین افتادهاند. گالشها روی تختخواب است. چکمهها با چای و روغن صورت در یک بستهاند. بعد معلوم میشود که یک پایه چهارپایه شکسته است…
- وقتی صبح آدم در خانه جدید بیدار میشود وحشت میکند. نه آب هست و نه وسیلهای که سماور را با آن روشن کنند…
منابع
ویرایش- ↑ ایوان گنچاروف، آبلوموف، ترجمهٔ سروش حبیبی، انتشارات فرهنگ معاصر، ۱۳۹۴.