ادوگاوا رانپو
نویسنده ژاپنی
ادوگاوا رانپو(به انگلیسی: Edogawa Ranpo؛ زادهٔ ۲۱ اکتبر ۱۸۹۴ درگذشته ۲۸ ژوئیه ۱۹۶۵) نویسنده ژاپنی بود.
گفتاوردها
ویرایشکرم ابریشم
ویرایش- «پزشک ناشیانه سعی کرده بود او را تسلی دهد و دوباره گفته بود: «حقیقتاً معجزه است. ستوان سوناگا تنها کسی نیست که در جنگ دستها و پاهایش را از دست داده، اما تنها کسی که توانستیم نجات دهیم اوست. معجزه است، معجزهای واقعی که به لطفِ پیشرفت پزشکیِ نظامی میسر شد و تبحر پزشکِ جراحش. این اتفاق بی تردید یک شاهکارِ بی نظیر پزشکی در دنیاست!»[۱]
صندلی انسانی
ویرایش- «خانم عزیز، آیا میتوانم امیدوار باشم که شما فردی ناشناس را که برایتان نامه نوشته و بی شک اذیتتان کرده است خواهید بخشید؟ … تصمیم گرفتهام در این نامه پیش شما به جنایت هولناکی که مرتکب شدهام اعتراف کنم.»[۲]
اتاق قرمز
ویرایش- «علاقهای مشترک به هیجانات شدید و غیرعادی این هفت مرد را به هم نزدیک میکرد، هفت مردی که امشب به شکلی رسمی در اتاق قرمز که مخصوصاً برای آنها مهیا شده بود گرد آمده بودند. من هم یکی از اعضای این گروه بودم؛ در مبلهای گودی که رویهای از مخمل ارغوانی داشت راحت نشسته و آماده بودیم تا حرفهای سخنرانِ آن روز را بشنویم.»[۳]
دوقلوها
ویرایش- «بزرگترین تبهکاران نیز با نزدیک شدنِ مرگ، انسانهای خوبی میشوند.»[۴]
شکار و تاریکی
ویرایش- «فوراً شیفته اش شدم. رنگ پوستش بسیار سفید بود و من تا آن زمان نظیرش را ندیده بودم (اگر پریان دریایی قصهها وجود داشته باشند، بی شک به او شباهت دارند). چهره اش شکل بیضیِ چهرههای قدیم را داشت؛ ظرافتی نازک و شکننده تمام چین و شکنهای اجزای صورتش را در بر میگرفت؛ ابروهایش، بینی اش، و حتی گردن و شانه هایش…»[۵]
- «همسر و عشق برای من دو چیز مجزا هستند و چون با یکی ازدواج کردهام دلیل نمیشود که نفرتم از دیگری کم گردد.»
- «خم شدم تا اتاق زیر پایم را ببینم، آنگاه توانستم مستی و از خودبی خودیِ شونِدی را حس کنم. غرابت دنیایی که از ورای سوراخ زیر شیروانی دیده میشود فراتر از تصور است. شیزوکو درست زیر پایم قرار داشت و سرش پایین بود؛ هرگز تصور نکرده بودم زاویهای که از آن به فرد نگاه میکنیم تا این حد بتواند روی نظرمان اثر بگذارد.»
- «ترکیب فضیلت آشکار و رذیلت پنهان در وجود یک مرد آن قدر هم عجیب و غریب نیست. مگر نشنیدهاید که میگویند شیطان در انسان نیک کردار آسان تر نفوذ میکند؟»
- «من بیشتر به این امید آمده بودم که توجیهاتش و دلایل بی گناهی اش را بشنوم، اما رفتار او فقط سوءظنم را تقویت کرده بود و چون در تنگنا قرارم داده بود چارهای نداشتم جز این که با لحن دادستانی بیرحم با او حرف بزنم و از آنجایی که به رغم خواهش و تمنایم، لج کرده و هیچ پاسخی نداده بود، به این نتیجه رسیده بودم که سکوت او علامت گناهکار بودنش است. اما رأیی که بر اساس دریافتی درونی و استبدادی باشد چه ارزشی دارد؟»