خاطرات عشق
صیاد را نگر که چه بیداد میکند | |
نه میکشد مرا و نه آزاد میکند |
بالله که تنگدل شدم از تنگی قفس | |
بیداد تا کی این همه صیّاد میکند |
مرغی که باد آیدش از آشیان خویش | |
حق دارد ار که ناله و فریاد میکند |
گیرم که جانگداز بود نالههای من | |
کی ناله رخنه در دل پولاد میکند |
دارم یقین که یار من افسوس میخورد | |
زین پس که نامرادی من یاد میکند |
شیرین هنوز لرزه بر اعضایش اوفتد | |
زین نالههای تلخ که فرهاد میکند |
امروز بلبل از ستم گل کند فغان | |
فردا گل از جفای خزان داد میکند |
واحسرتا که روح مرا خاطرات عشق | |
گاهی غمین نموده و گه شاد میکند[۱] |
افسانهٔ دل
سودای عشق، عاقل و دیوانه سوخته | |
در این شراره محرم و بیگانه سوخته |
رندی کشیده آهی و از برق آه او | |
یک نیمه بیش دوش ز میخانه سوخته |
ساقی ز هوش رفته و پیمانه ریخته | |
خاموش شمع گشته و پروانه سوخته |
خال تو آفت دل ما شد به روی تو | |
تأثیر آه ماست که این دانه سوخته |
در بوستان زندگی از آه آتشین | |
من آن پرندهام که مرا لانه سوخته |
دانی که باده بهر چه سوزد گلوی تو | |
بر حال عاشقان دل پیمانه سوخته |
افسانهٔ دل است چو این قصه لاجرم | |
دلها به سوزناکی افسانه سوخته[۱] |
تلاش خاطر
خوشا نشاط جوانی و عشق و سرمستی | |
خبر نداشتن از رنج عالم هستی |
به تنگ آمدم الحق ز سختگیری عقل | |
خوشا نشاط جوانی و عشق و سرمستی |
خراب بمب اتم باد آن محیط پلید | |
که کس نیافت بلندی در آخر از پستی |
به دست خالی ما طعنه زد حریفی و گفت | |
ز پاکدامنی آخر چه طرف بر بستی |
ببار باده که از خون بینوا خوردن | |
هزار بار مرا خوشتر این تهیدستی |
بلای خاطر آزاده جز طمع نبود | |
اگر ز دام طمع جستی از بلا رستی |
تو عهد کردهای ای دل که باوفا باشی | |
چه سرفرازی از این بِه که عهد بشکستی |
به بند و بست حریفان شهر همدستاند | |
ببین چگونه به ما میزنند یکدستی[۱] |