اتحادیه ابلهان
اتحادیه ابلهان (به انگلیسی: A Confederacy of Dunces) رمانی از جان کندی تول نویسنده آمریکایی است.
گفتاوردها از اثر
ویرایش- «وقتی نابغه حقیقی در دنیا پیدا میشود، میتوانید او را از این نشانه بشناسید: تمام ابلهان علیهاش متحد میشوند…!»[۱]
- «جهل مرکبت نسبت به آنچه که ادعای تدریسش را داری، تو را شایستهٔ مجازات مرگ کرده. شک دارم اطلاع داشته باشی که قدیس کاسین ایمولایی را شاگردانش آن قدر با قلمهای فلزی زدند تا مرد. مرگش، شهادت شرافتمندانه اش، الگویی شد برای دیگر معلمان. به درگاهش دعا کن ای ابله فریب خورده، ای " کی تنیس بازی میکنه؟"، ای گلف باز می خوارهٔ عالم نما، مگر یکی از مقربین شفاعتت را کند. با این که نفسهای آخر را میکشی، کسی تو را شهید نخواهد دانست - چرا که هیچ هدف مقدسی را پیش نمیبری. لقب الاغ، که حقیقتاً شایسته اش هستی، تا ابد بر تو خواهد ماند.»
- «"به نظر من همهٔ آدما بی گناهن مگر این که خلافش ثابت بشه." خانم رایلی گفت: منم دقیقاً همین جوری فکر میکنم کلود. همین دیروز داشتم به ایگنیشس میگفتم که "ایگنیشس، آدما همه شون خلافن مگه این که بی گناهی شون ثابت بشه."»
- «ایگنیشس با بلندترین صدایی که در توانش بود ادامه داد «لحظهٔ تصمیمگیری است. آیا میخواهید تنها استعدادتان را برای نجات جهان به کار ببرید یا به اعضای جامعهٔ جهانی پشت خواهید کرد؟»
- «این جا بوی گند میده. “خب چه انتظاری داری؟ بدن آدم وقتی محبوس باشه بوهای مشخصی تولید میکنه که ظاهراً قراره در این دوران عطر و ادوکلن و بقیه انحرافات فراموش شون کنیم؛ ولی فضای این اتاق برای من بسیار مایهٔ آسودگیه. شیلر برای نوشتن به بوی سیب گندیده احتیاج داشت. من هم نیازهای خودم رو دارم. شاید یادت باشه که مارک تواین دوست داشت موقع نوشتنِ اون متنهای کهنه و خسته کننده اش که دانشگاهیهای امروز سعی در اثباتِ معنای متعالی شون دارن، تاق باز روی تخت دراز بکشه. تکریم مارک تواین یکی از ریشههای به بنبست…»
- «چرا این قدر بیرون آمدن من از اون وان برات مهم شده؟ من اصلاً درکت نمیکنم مادر. به عنوان یک خانهدار الان کاری برای انجام نداری؟ امروز دیدم که پرزهای موکت اندازهٔ توپ بیس بال شدن. خانه رو تمیز کن. تلفن بزن به ساعت گویا و ببین ساعت چنده. یک کاری بکن. دراز بکش و یک چرتی بزن. این روزها خیلی لاغر شدهای.»
- «کلود خنگه، قبول. خودم دارم بهت میگم. دائم منو از کمونیسا میترسونه، قبول. شاید هیچی از سیاست سرش نشه ولی سیاست اصلاً برا من مهم نیست. چیزی که برا من مهمه اینه که بی آبرو نمیرم. کلود میتونه با یه آدم مهربون باشه، این چیزیه که تو با این همه سیاست سیاست گفتن و تحصیلات و هوشت بلد نیستی. تو جواب همهٔ خوبیهای منو با بدی دادی. دوست دارم قبل از مرگم از یه نفر خوش رفتاری ببینم. تو همه چی یادگرفتی ایگنیشس، همه چی جز آدم بودن.»
- «_اداره بهداشت بهخاطر تو واسهام اخطاریه فرستاده رایلی. ایگنیشس با دهان پر از هات داگ در حالی که داشت چرخ دستی را تلقتلق کنان به داخل پارکینگ هل میداد به آقای کلاید گفت: «همین؟ از ظاهرتون اینجور برداشت کردم که دچار حمله صرع شدید. واقعاً نمیتونم بفهمم چنین شکایتی از کجا نشات گرفته. به شما اطمینان میدم که بنده مظهر نظافت هستم. هیچ ایرادی به عادات شخصیام وارد نیست. من که هیچ بیماری واگیرداری ندارم. هرچند که اصولاً ممکن نیست به مجموعه امراضی که هاتداگهای شما ناقلش هستند بیماری جدید اضافه کرد. این ناخنها را ملاحظه کنید.»
- «اون موقع نخواستم آشفتهات کنم. ضمناً به دانشجوها گفتم که برای نجات آینده بشریت امیدوارم همتون عقیم بشین.»
- «_تو چقدر سانتا رو میکوبی ایگنیشس “این طور که از ظواهر امر پیداست ایشون قبلاً زیاد کوبیده شدن. البته بیشتر به زمین تا به دیوار. در هر صورت اگر یه وقت به من نزدیک بشن این بار جهتشون مطمئناً به دیوار خواهد بود. ”»
- «من نمی خوام ” نیمه پر ” را ببینم. خوشبینی باعث میشه حالت تهوع بگیرم. منحرفانه ست. انسان بعد از هبوط این دنیا فقط لیاقت بدبختی را داره.»
- «مشغولیت فعالانه در سیستمی که همواره نقدش کردهم طنز جالبی است.»
- «کارفرماها احساس می کنن، که من ارزش هاشون را زیر سؤال میبرم. به پشت غلتید و ادامه داد: “از من وحشت دارن. حدس میزنم اونا می فهمن که من مجبور شدم در قرنی که ازش متنفرم کارکرد داشته باشم. ”»
- «میشه لطفاً دیگه دربارهٔ زندان حرف نزنی؟ ظاهراً این قضیه خیلی ذهنت را مشغول کرده. البته به نظر میآد از فکر کردن بهش لذت میبری. در عصر ما مظلوم نمایی دیگه بی معناست»
- «شک دارم بعد از ضربهای که از تعرض یک روح بیگانه به روان من وارد شد بتونم دوباره همون آدم سابق بشم.»
- «ایگنیشس به پلیس گشت مانکوزو که داشت ریشش را آویزان میکرد گفت :” اگه اینجا را ترک نکنین به پلیس زنگ میزنم. ” ”اون خودش پلیس احمق. ” ایگنیشس گفت: ”دیگه بدتر، پس می رم به اتاقم”
- «ایگنیشس خیلی بچهٔ فوقالعادهای بود. نمی دونم چی شد که اینقدر تغییر کرد. قبلاً به من میگفت دوستت دارم مادر، دیگه اینو نمی گه»
- «خروجیهای طبیعیات آن قدر بسته مانده که حالا دیگر طغیان کرده و در مسیر غلط افتادهاند؛ و …»
- «خوانندهٔ عزیز، کتابها پسرانی فناناپذیرند که پدرانشان را به مبارزه میطلبند. افلاتون»
- «خوانندهٔ عزیز، دریافتهام که به سرعت سرسامآور زندگی اداری خو گرفتهام، سازگارییی که نفس حصولش برایم محل شک بود. هرچند دوران کاریام در شلوار لوی محدود و مختصر بوده، ولی در همین مدت کوتاه توانستهام روشهای بسیاری برای کاستن از میزان کار ابداع کنم. ممکن است یکی دوتا از ابداعات من برای آن تعداد از شما که همانند من کارمند دفتری هستید و این یادداشتهای نافذ را در وقت ناهار یا اوقاتی از این دست میخوانید مفید فایده باشد. روسای دفاتر و مدیران ثروتمند را هم به این مشاهدات ارجاع میدهم.»
- «هنوز یک ساعت دیرتر از ساعت مقرر در اداره حاضر میشوم؛ بنابراین هنگام ورود بسیار آسودهتر و باطراوتتر هستم و از اولین ساعت روز کاری دوری میکنم که هنوز حواس و بدنم کاهلاند و برایم انجام هر کار به مثابهٔ عقوبت گناهانم است. فهمیدهام که با دیر رسیدن کارهای محوله را با کیفیت بالاتری انجام میدهم.»
- «ابداعم در ارتباط با سیستم بایگانی فعلاً باید مخفی باقی بماند چرا که بسیار انقلابی است و باید ببینم که چهطور از کار در میآید. این اختراع در تئوری خارقالعاده است.»
منابع
ویرایش- ↑ جان کندی تول، اتحادیهٔ ابلهان، ترجمهٔ پیمان خاکسار، نشر چشمه.