آنتونی دوئر
نویسنده آمریکایی
آنتونی دوئر (انگلیسی: Anthony Doerr؛ زادهٔ ۱۹۷۳) یک رماننویس اهل ایالات متحده آمریکا است.
گفتاوردها
ویرایشتمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم
ویرایش- «انسانهای ناشنوا صدای قلب خودشان را میشنوند؟»[۱]
- «دستان او بی هدف حرکت میکند، همه چیز را توی دستش میگیرد، همه چیز را میکاود و همه چیز را امتحان میکند. تا جایی که ممکن است همه چیز را لمس میکند و سعی میکند حرکاتش تا حدامکان سریع نباشد. سعی میکند گرده افشانی گلهای لاله را درک بکند. وقتی چیزی را با تمام وجود لمس میکند، سعی میکند چیزی از آن را یاد بگیرد. همه چیز را بفهمد. درختان داخل باغ را، حتی چیزهای کوچکی که در ساختمان لغات میبیند، حتی کلمات را و ریشههای آنها را. همه چیز برایش معنا و مفهوم خاصی دارد.»
- «بچهها وقتی او را میبینند سوالات زیادی دارند که از او بپرسند: "نابینایی درد دارد؟ تو وقتی میخواهی بخوابی چشمانت را میبندی؟ از کجا متوجه میشوی که ساعت چند است؟ "»
- «ماری لاورا توضیح میدهد که "نابینایی درد ندارد و به نظر من اینجاها اصلاً در تاریکی مطلق فرونرفته است." اما بچهها نمیتوانند تصور درستی از چیزهایی که او میگوید داشته باشند. همه چیز ترکیبی است از زنجیرههایی به هم پیوسته، تحولی در صدا و متن.»
- «رنگ چیز دیگری است که مردم تصویری از آن ندارند. در تصورات او، در رویاهای او، همه چیز رنگی دارد… زنبورها نقرهای اند، کبوترها زنجبیلی رنگ هستند و شاید هم گاهی خرمایی و یک وقتهایی هم، به شکل خاصی طلایی میشوند. برگهای درختان عظیم سرو، همانهایی که او و پدرش هر روز صبح از کنارشان قدم زنان رد میشوند، هر کدامشان شکلی هندسی دارند.»
- «ماری لاورا هیچ تصوری از مادرش ندارد، اما همیشه او را سفید تجسم کرده است؛ یک درخشندگی پر از سکوت. اما پدرش منبعی است از هزاران رنگ: شیری، قرمز توت فرنگی، خرمایی تیره، سبز تیره، با بویی شبیه روغن و فولاد، با حسی شبیه کلیدهای معلقی که میتوانند در خانهها را بگشایند.»
- «وقتی به عنوان سرپرست مجموعه صحبت میکند به رنگ سبز زیتونی است و وقتی در مورد مادمازل فلوری صحبت میکند به رنگ نارنجی روشن در میآید، وقتی که آشپزی میکند قرمز روشن است، بعدازظهرها وقتی پشت میز کارش مینشیند به رنگ یک یاقوت درخشان در میآید.»
- «چشمانت را باز کن و ببین میتوانی چه چیزهای دیگری را، قبل از اینکه چشمانت را برای همیشه ببندی، ببینی.»
- «ماری لاورا میگوید: " میدانید، من شنیدهام که الماس، تکهای نور از دنیای ازل است، قبل از اینکه به زمین هبوط کند؛ قطعهای نور از طرف خداوند."»
- یوتا میگوید: " امروز یکی از دخترها را از برکه بیرون انداختند؛ دختری به نام اینگه هاخمن. انگار اجازه نداریم همراه یک دورگه شنا کنیم. این کار بهداشتی نیست. میشنوی ورنر؟ یک دو-رگه. مگر ما هم از دو رگه تشکیل نشدهایم؟ نیمی از مادرمان و نیمی از پدرمان؟"
- " منظورشان چیز دیگری است. منظور آنها شخصی است که نیمهٔ یهودی دارد. ما مثل آنها نیستیم."
- " مگر ما از چه چیزی گرفته شدهایم؟"
- " ما کاملاً آلمانی هستیم. ما دو رگه نیستیم."
- "خانم؟ من چه شکلی هستم؟"
- "تو هزاران لک روی صورتت داری."
- " پدر همیشه میگفت آنها ستارههایی بهشتی اند؛ مانند سیبهای روی درخت."
- "آنها نقاط ریز قهوهای هستند، عزیزم؛ هزاران نقطهٔ ریز قهوهای."
- " این که زشت است."
- " آنها روی صورتت زیبا هستند."
- " خانم! به نظر شما ما واقعاً میتوانیم خداوند را از نزدیک ملاقات کنیم؟"
- "شاید بتوانیم."
- "اگر شخص نابینا باشد چه؟"
- " به نظرم اگر خداوند امر کند میتوانیم ببینیم."
- " عمو اتین میگوید بهشت درست مثل پتویی است که کودکان در آن پیچیده میشوند."
- می دانی ورنر، همه میگویند من شجاع هستم. وقتی که بینایی ام را از دست دادم همه گفتند شجاع هستم. وقتی پدرم رفت همه گفتند شجاع هستم.
- اما این شجاعت نیست. چون من چارهٔ دیگری ندارم. من از جایم بلند میشوم و زندگی را ادامه میدهم مگر تو همین کار را نمیکنی؟ مگر تمام مردم این کار را نمیکنند؟
منابع
ویرایش- ↑ آنتونی دوئر، تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم، ترجمهٔ مریم طباطباییها، انتشارات کتاب کوله پشتی، ۱۳۹۴.